گاه نوشت های یک بامبوی خوشحال

۷ مطلب در ارديبهشت ۱۴۰۳ ثبت شده است

هجرت

۳۱
ارديبهشت

۱.طرحم رو آغاز کردم.  یکی از محروم ترین جاها رو انتخاب کردم و امروز روز اول کارم بود. ۱۴ ماه باید کارمند دولت باشم. فاصله تا مرز سه ساعته و اینترنت افتضاخه. دلم تنگ شده برای یوتوب

جلگه است و خنک. نصف مردمش ترک هستند. هنوز لو ندادم که ترکی متوجه میشم . صبح خانمی قلدر برای معاینه اومد و دید که جدیدم و دندانپزشک مرد هستم. همونجا زنگ زد به زبان ترکی گفت که دختره رفته و یک دکتر مرد اومده. جمعیتی از مردم روانه ی مرکز شده بودند :)) مثلا قرار بود پرنده پر نزنه! هنوز مردم فکر میکنند دندانپزشک خانم زور نداره :)) .

از پانسیونم بسیار راضیم. ۷۰ متره و دو خواب داره. پر از آفتابه و فکر کنم صبح ها آفتاب از خواب بیدارم میکنه. فاصله ام تا شهرستان یک ساعته. ۶ پانسیون کنار هم هستیم. من، دوتا پزشک، دوتا ماما و نگهبان. تصور و مشاهدات من از ماما، همواره دافهای شیطون بود اما این ماماهایی که همسایه من هستند هم تیپ آمنه سادات ذبیح پورند. میگن عقرب زیاد داره اینجا و بدون اجازه وارد خونه ها میشن. من اما ندیدم هنوز.

۲. مهر نظام پزشکیم رو گرفتم و چند روزه برادرزاده هام همه جای بدن و خونه زندگیشون رو مهری کردن:)) 

۳. ترک مشهد بعد از حوالی ۷ سال واقعا سخت بود . علیرغم حرفها و حدیثهایی که پیرامون مشهد هست برای من واقعا بهشت بود. واقعا دوسش داشتم. شهری بود که تماما مستقل شدم، بالغ شدم .

شهری که به من آموخت گوسفند نباشم (ولی گرگ نشدم) . حتما برمیگردم. 

۴. این یکسال انقدر نشیب داشتم که واقعا داغون شدم. وقت یکمی آرامشه ..

۵. بعد از نزدیک ۵ ماه، بیمار دیدم و معاینه کردم و دندان کشیدم. لذتش وصف ناپذیر بود. تمام ذرات تنم دلتنگ بودند. 

۶. دور از انتظاره اما فوت مشکوک ابراهیم رئیسی من رو خیلی متاثر کرد. مردم ایران فرقی با یک کودک لجباز ندارن.سواد سیاسی که پیشکش! . نمیگم فرشته بود اما به اون وحشتناکی که توصیف میشد نبود. وحشتناکتر و حروم لقمه تر و کثیف تر از اصلاح طلبان وجود نداره. هیچوقت‌.

سال ۹۶ ساعت ۳ صبح با رییسی در سقاخانه ی اصلی حرم روبوسی کردم من :)))) اون موقع متولی استان قدس بود.

۷. از روزی که دفاع کردم، چندتا از اقوام خیلی به طرز مضحکی تلاش میکنن به من محبت کنند. اگر بخاطر مادرم نبود، به همشون پیام میدادم که برید گمشید. قحطی دختر و همسر هم بیاد بازهم نمیام نزدیکتون. از انسانهای اینجوری بیزارم . زالوصفتان. 

۸. ماهی یازده میلیون حقوقمه :)))) حتا از حقوق نگهبان و راننده شون هم کمتر. آیا باید اندازه ی یازده تومن واسشون کار کنم؟ 

۹. به همه ی اونهایی که نمیدونن ایران کجای دنیاست حسودیم میشه.

  • بامبوی خوشحال

۲۳ اردیبهشت

۲۳
ارديبهشت

کتری داره سوت میکشه و صدای فوتبال بازی کردن بچه ها از کوچه میاد.  واحد روبرویی صدای آهنگهای عجیب و غریب و سوت و جیغ زن های شاد میاد. مراسم دندون در آوردن بچه شونه. 

بعد از ۱۰ ماه دوری، به بچه ها گفتم منم میام باهاتون کوه و فردا میرم. دوستی ها و جمعهای فوقالعاده ای که خودم رو ازشون محروم کردم برای هدفم! هدفی که هر کاری براش کردم و هر رنجی رو تحمل کردم اما کافی نبود. نمیخوام خدا و روزگار و آخوند و ج.ا و شانس و.. رو مقصر بدونم. کلا وقتی نمیشه، نمیشه؛ دنبال مقصر گشتن کار عبثیه و مسکن دروغین. 

با وجود اینکه عمیقا غمگینم اما احساس پشیمونی نمیکنم که چرا قید همه چیز رو زدم و چسبیدم به هدف نارسم. انقدر نشده که دیگه فقط میپذیری و رد میشی! همون همیشگی. به دلم موند که یکبار بشه. که نمیشه.

دلم میخواد پا روی خیلی از چارچوبهام بگذارم و یک عوضی تمام معنا بشم اما حتا عرضه ی این رو هم ندارم!

هرمی درست کردند و در راس تیزش در حال لذت بردن هستن و میگن بقیتون در کف هرم بلولید و بلولید! درسته چندین سال طول میکشه اما حتما حتما از این خراب آباد فرار میکنم و شهروندی کشور دیگری رو میگیرم. اگر الان جونی برام مونده بود و علاقه داشتم، بلافاصله برای پست داک اقدام میکردم اما نمیتونم بیخیال رشته ام بشم . 

به هرجهت باید سریع برگردم به زندگی جدید. دلم برای خوندن یک کتاب کهنه، عمیقا تنگه. 

  • بامبوی خوشحال

نمیشه

۱۹
ارديبهشت

۱.از نظر من آشنا شدن با یک آدم خوب در زمان نامناسب، به اندازه ی آشناشدن با آدم بد در زمان مناسب اشتباست. شاید مته به خشخاش میگذارم اما نمیتونم جور دیگری فکر کنم هنوز.

۲. یک سال و یک ماه پیش رابطه ام کار نکرد و تموم شد. اینکه هفته ای سه چهار بار خواب اون شخص رو میبینم چه مرضیه؟ مرحوم سوسن انگار یک چیزی میدونست که "نمیشه" رو خونده بود. کد تقلب اونهایی که رابطه های متوالی و بدون وقفه رو به جا میارن چیه؟ 

۳. سردرد دارم. دلم میخواد سرم رو بِکَنم و بندازم جلوی سگ. اما سگ چه گناهی کرده؟ اگر بخوره و اونم سردرد بگیره چی؟ 

  • بامبوی خوشحال

دفاع مقدس

۱۶
ارديبهشت

تموم شد . دفاع کردم . با زر و زور و تزویر ، بالاخره تونستم نوبت دفاع بگیرم و امروز بود. چهارشنبه به خانوادم اطلاع دادم که بیاین که میخوام دفاع کنم و دیروز اومدن. مادربزرگم هم دوست داشتم باشه چون دوستش دارم و از اصیل ترین ادمهای این دنیاست. هفته ی پیش خیلی سخت بود. مقاله ام در یک ژورنال معتبر چاپ شد و قراره مرزهای علم و دانش رو جابجا کنه .

سورپرایزی که هفته ی پیش شدم خیلی عجیب بود. استادم ازم مدارک خواست تا پایان نامه ام  رو ثبت اختراع کنیم! برگی برام نمونده بود از این اتفاق. ۳۵ درصد سهم منه. البته باید دولوپ کنیم که من شونه خالی کردم. همیشه همینطور بوده برای من. وقتی دنبال چیزی نبودم برام مهیا بوده. اما هروقت چیزی رو طلب کردم و در پی اش جون کندم و دویدم، در دور ترین نقطه ی ممکن بود. دیشب خواب بودیم که قلب مادرم درد گرفت. رفتیم اورژانس و تا صبح نتونستم بخوابم . خداخدا میکردم که گیرندن تا سرجلسه قلب مادرم درد نگیره.ذره ای استرس نگرفتم. وقت شکار بود و نباید میریدم.

به هرجهت دفاع کردم. عالی دفاع کردم. یکی از داورها یکم گیر بود اما نه تنها کم نیاوردم بلکه  دهانش را دوختم. گفتند پایان نامه در حد رزیدنتی بود. نهایتا بهترین استادم سوگندنامه را آورد و دست روی قرآن گذاشتم و سوگند خوردم. چون از پایان نامه دل خوشی نداشتم تصمیم داشتم به هیچ کسی تقدیم نکنم. اما از بس تعریف کردند، صبح نوشتم تقدیم به تمام بیمارانی که بر بالینشون آموختم. انقدر هندوانه زیر بغل گذاشتند داوران و استادان مشاور راهنما که حد نداره. فکر میکنند من خفن یا نخبه هستم اما نه. من فقط چاره ای ندارم. هیچوقت چاره ای جز قوی بودن و ادامه دادن نداشتم . این دفاع، فقط دفاع از تز نبود. دفاعی بود از تمام تلاشهایی که کردم. دفاع از تمام ارزوهایی که داشتم و به جون خریدمشون. لحظاتی که رنج کشیدم. یکجایی هست که پر از ترومایی. من از بچگی متحمل تروماهایی بودم که کمتر کسی میدونه. یکجایی هست که تروماها میشن سپرت.اون لحظه است که زیبا ولی گسه.

علی ای حال، این اخرین باری بود که در این وبلاگ و محیط حقیقی، راجع به پایان نامه حرف میزنم. 

راستی، من هنوز زنده ام. 

 

  • بامبوی خوشحال

آخرین وضعیت

۱۱
ارديبهشت

نیاز به یک همنشین تریاکی دارم روزی چند بار بنشینیم چندتا دود بگیریم تا جون بگیرم و بتونم به کارام برسم . یک نفر من برای اینهمه پرونده ی باز، زیادی کمه. کاش برنارد ساعتشو چند روز قرض میداد. یک زمانی مثل یک رنجر تند بودم و تیز .الان اما خسته تر از خسته ام . کاش هایده میبود بغلم میکرد. هم صداش خوبه ، هم نرمه حال میده.

این تصویر نمیدونم مال کدام فیلمه ولی بسیار موود بود. 

 

  • بامبوی خوشحال