۲۰ تیر ۴۰۴
با نام خدا.
مدتی هست که ملال روزها انقدر برمن روند که من رو از وبلاگم دور کرد . البته باید اعتراف کنم وبلاگ اعتیاد دارهو اگر مند روز کنارش بگذاری ، اعتیادش از بین میره و نوشتن بسیار سخت میشه
از اخرین باری که نوشتم خیلی خیلی خسته ترم . اوضاع مالیم افتضاح شده و از کارکردن توی کلینیکای کثیف و درصد پایین با تموم سلولای تنم متنفرم .
در کارم کلی میشرفتکردم اما کافی نیست.
مهمترین چیزایی که هسن اینکه دقیقا سی روز دیگه طرحم تموممیشه . روانم و ارزوهاملاغر شد ازبس طرحگدروندن مزخرف و بی فایده است. شاید در فرصتی بنویسم که چقدر سمی ، بیفایده و رواتفرسا هست گذروندن طرحو البته دلسوزی و کار کردن واسه مناطق محروم.
خبر دیگری که هست اغاز رابطهی عاطفیم هست . با یک خانم دکترکوجولوی فرفری که سرسخت بود و دنیاش قشنگ، وارد رابطه شدم و همهجوره من رو تحمل میکنه و آدم سالم و اهل زندگی هست .
در راه بازگشت از مشهد به طرحدونی هستم . زندگی در ایران یک کابوس بزرگ هست و کارمای بد بودنمون در زندگیهای قبلی بوده . همزمانکه دارممینویسم، خوانندهای کهنه بنام محشر/ دیجی مریم دارهمیخونه : " من دارمبهار بهار، میبازم به روزگار..
- ۴ نظر
- ۲۱ تیر ۰۴ ، ۱۴:۲۴
- ۲۱ نمایش