گاه نوشت های یک بامبوی خوشحال

آخرین مطالب

۱۲ آذر ۴۰۳

دوشنبه, ۱۲ آذر ۱۴۰۳، ۰۹:۲۳ ق.ظ

 وقتهایی هست که واقعا از حرفه ام متنفر میشم؛ دلم پر میشه و انگیزه‌ام کم. بیماران بیشعوری که تمام لذت درمان رو به تلخی تبدیل میکنند چون عروس فلان عمه‌شون گفته فلان .

سه چهارروز اردوی جهادیه و اعزام! شدیم تا کار جهادی کنیم. انگار نه انگار هرروزی که در پشت کوه ها کار میکنم اردوی جهادی محسوب میشه .

فرصت خوبیه تا با همکاران جدیدی اشنا بشم .

من به شدت درونگرام و سختی کارم اینه که روزی حدودا ۱۰ ساعت با مردم سر و کله میزنم و باتری اجتماعی بودنم تموم میشه. 

خلاصه اینکه اگر دستت رو پر از عسل کنی و ببری دهان بعضیها، دستت رو گاز میگیرن و میگن: "عسلش شکرک داشت"

  • بامبوی خوشحال

نظرات (۲)

متاسفانه از پوست و گوشت و استخونم متن رو درک میکنم، خیلی سخته با ادم های بیشعور و بی فرهنگی که به پستت میخوره بخوای اخلاقی و حرفه ای عمل کنی. بدتر از اون هیچ وقت اجازه نداری ناراحتیتو ابراز کنی که با هجمه عوام مواجه میشی 🤗 به هر حال که قرار نیست هرکی هر غلطی بکنه به عنوان طرف ادم حسابی قضیه مجبور باشی ببخشی.... 

پاسخ:
سلام میا
دقیقا باهات موافقم و البته این رو میدونم که شغل تو بسیار زیاد با چنین مواردی مواجهه داره و چقدر باید صبور و غریب باشی :(

تک تک کلمات این پست شما ، انگار حرف های دل من بود ...

این نقص یا در بعضی موارد عدم وجود شعور در بعضی آدمها رو با پوست و استخونم درک کردم

اینکه تا خرخره طلبکارن

و انگار ارث پدرشون دست ماست

و انگار دارن حقوق ما رو میدن 

و هزار تا مثل همین موارد ..‌.

 

انشالله همیشه موفق باشید 🌸

پاسخ:
سلام. دقیقا :(
تمام انگیزه و توان و انرژیت تحلیل میره و متنفر میشی از رشته و حرفه ات با اینکه کار بدی نکردی .
شغل شما قزعا بسیار بیشتر و سنگین تر هست و خدا صبر و توان زیادتون بده .
ممنونم و همینطور شما
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی