گاه نوشت های یک بامبوی خوشحال

آخرین مطالب

Helplessness

جمعه, ۳۰ آذر ۱۴۰۳، ۰۷:۳۸ ب.ظ

۱. یکسالی که گذشت و احتمالا بزرگتر شدم سال سختی بود اما نه سخت‌ترین. درواقع استقامتم بالاتر بود و پوستم کلفت‌تر . پشت کوه ها و دشتها، در پانسیونم دراز کشیدم و صدا و بوهای خوشمزه میاد . از پارسال تا الان کلی پیشرفت کردم و قویتر شدم اما هیچکدومشون در راستایی که نشونه گرفته بودم نبود . انتظاراتم همچنان از آدمها پایینه و ارامش دارم.

چیزیکه کوبیده شد در صورتم و آزارم داد و زورم نرسید چی بود ؟ Helplessness .

اینکه تک و تنها و دیم بالا بیای و از پیمایش پله‌ها نفس نفس بزنی اما بقیه با آسانسور و پله برقی ..

دیگه شل کردم . پذیرفتم که هرگز به هیچکدومشون نمیرسم و نه خواستن توانستنه و نه توانستن خواستن . اینکه آدمیزاد لجوجی مثل من، باید سپر بندازه و پذیرفتن و نشدن هارو تمرین کنه.

دیگه بابت موفق نشدنم در شرکت در ازمون هم ناراحت نیستم ‌. اگر شرایط مملکت اجازه داد، روزی برخواهم گشت .

متاسفانه کتاب چندانی در این یکسال نخواندم و حس خوبی ندارم .

تنها دغدغه و نگرانیم، کاریه . اینکه هنوز هم پیشرفت زیادی باید بکنم و توانا بشم تا بتونم درآند زیادی داشته باشم و از کارم لذت بیشتری ببرم ‌.

امیدوارم طرحم زودتر تموم بشه تا از روزی سه چهارساعت در جاده بودن خلاص بشم.

۲. تنها آرزوی تولدم که میدونم محاله، نبودن در ایرانه. اینکه جایی باشم که ندونم تورم چیه،آخوند کیه و آسمون رنگش فرق کنه . یکی از همکاران دانمارک رو بشدت پیشنهاد میکرد اما مشکل همون همیشگیه؛ بی پشتوانگی و گیر افتادن در چاه اقتصادی. اینکه به ریال درآمد داشته باشی و به دلار خرج کنی . لعنت به همتون.

۳. اگر عمری باشه و از جنگ و جاده و گرسنگی نمیرم، بزرگترین خوشحالیم اینه سال دیگه چنین روزی، در چنین مکانی نیستم و آزادم .کجا و چطورش مهم نیست خیلی . چون هیچی ازینجا بدتر نیست :))

 

 

  • بامبوی خوشحال

نظرات (۴)

چیزی نیست! فقط کمی خسته ای، اگر کمتر تو مجازی (یا با آدم های سطحی) باشی و بیشتر مطالعه کنی حال بهتری پیدا می کنی. 

من از بهتر از دانمارک به ایران برگشتم، باید بگم آسمان همه جا یک رنگه و مشکلات اقتصادی و کمبودها اونجا پررنگ تره اما دلایلی موجب میشه که بپذیری و با شرایط کنار بیای.

من یک رهگذرم و شاید جوابت را نبینم فقط می خوام تا می تونی به خودت انرژی بدی و از حال لذت ببری، رویا بافی کن اما براساس توهم تصمیم نگیر ایرانی های پشیمان زیادی را دیدم که راه برگشتی نداشتند و شاید ندونی که برگشت خیلی سخت تر از رفتنه.

و سپر را بردار و تلاش کن، حتی اگر شکست بخوری. چون تمام معنا و لذت زندگی تو همین تلاشه نه نتیجه اش.

یلدات مبارک!

پاسخ:
سلام دوست رهگذر
ممنونم از پیامت و نوشتن تجربه های زیسته . با دقت خوندمشون🙏
  • نگین هستم :)
  • سلام 

    اولا که تولدت مبارککک 

    از پارسال تا امسال دفاع کردی و به نظرم خیلیییی کار بزرگیه. یعنی هرچند احتمالا یه بخش کوچیک از اهدافت بوده ولی به نظرم انقد بزرگ هست که هر از گاهی بهش فکر کنی و به خودت امیدوارم بشی. نمی‌دونم شایدم فقط برای من اینجوریه 

    برای اینکه ندونی تورم چیه و آخوند کیه هم کلا نباید تو ایران به دنیا میومدی که متاسفانه نشد دیگه. ولی امیدوارم بتونی زودتر پولاتو جمع کنی و حالا نه فورا، ولی حتما مهاجرت کنی و بری یه جایی که دلت شاد باشه اونجا :)

     

    پاسخ:
    سلام نگین
    خیلی ممنونم ازت
    آره راست میگی :)) . الان انقدری سخته که اصلا پایان نامه در مقایسه با اون چیزی نیست ولی چندماه پیش بزرگترین دغدغه ام بود و واقعا که چه کثافت و تعفنی بود اون پایان نامه ‌‌. واقعا باید دستاورد حسابش کنم :)
    مرسی ایشالا قسمت خودت و بچه هات . امان از لکلکهای پدرسوخته ی بی دفت.

    سلام !

    اگه از تبریک تولد خوشت می آید باید بگم تولدتون مبارک ، اگر هم مثل من علاقه ای بهش ندارید باید بگم امیدوارم بیشتر خوشحال تر باشید.

    گاهی اوقات حتی از سایه بودن سایه ها هم نمی توان اطمینان یافت چه برسد به انسان پنداشتن انسان ها .....

    این چیزیه که زیاد بهش فکر میکنم ، مهم نیست کجا باشیم همیشه در حاشیه نور و تاریکی قدم می‌زنیم....تا وقتی فانی هستیم ،حداقل....

    و به نظرم جشن گرفتن برای موفقیت ها عالین، حتی اگه اون چیزی نباشن که قطب نمای افکارمون جذب اش شده بوده‌اند...

    من امروز برای اولین بار رفتم نانوایی و خودم نون گرفتم و خوشحالم و جشن گرفتم ، آیا احمقانه است؟ به هر حال من زنده بودم و توانستم ، پس برای امتحان کردنش خوشحالم.

    البته کشف کوچکی هم داشتم.

    فهمیدم حتی تو صف نانوایی هم برخی  انسانها دوست دارند بد ذاتی شان را به نحوی به رخ هم بکشند:)

    و اره...........به قول پارودی کسب تجربه کنید.

    پاسخ:
    سلام دوست خوب
    ممنونم که تلنگر زدی . خوندم و آویزه ی گوشهام کردم .خیلی قشنگ مینویسی و فکر میکنی . امیدوارم همیشه زندگیت طوری پیش بره که ناگزیر نباشی بیخیال این فکر و احساس باشی . 

    عه‌وا یکی پر‌ منو آتیش زده تو کامنتا. مجبور شدم بیام. هپی تولد! چه شب قشنگی :) 

    برو حتما! چون اگه نری دوصباح دیگه که پیر(تر) شدی میگی چرا نرفتم. ضمنا اگه جایی به دنیا اومده بودی که آخوندارو نمی‌شناختی خوب بود؟ که الان در حسرت شناختشون بودی ؟ بنظر خودت کدوم بهتره و ضررش کمتره؟ اینکه آدم آخوندارو شناخته باشه و فهمیده باشه کی‌ان یا اینکه در حسرت این باشه که آخوندا کی‌ان؟ منصف و شاکر باش. =)))

    پاسخ:
    سلام پارودی :)
    ممنونم ازت .
    واقعا دهانم دوختی . هیچوقت به این ور قضیه اندیشه نکرده بودم :)))
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی