گاه نوشت های یک بامبوی خوشحال

۸ مطلب در آذر ۱۴۰۲ ثبت شده است

۱. من‌که یادم نمیاد ولی میگن شب یلدای ۷۶ خیلی خیلی سرد بوده. به دنیا که اومدم انقدر ریز و ضعیف و‌ گنجشک بودم که به نظر اکثریت، تا روز دوم سوم زنده نمیمونم. میگن از دوران جنینی امام رضا ضامنت شده که زنده بمونی. پس اسمت رضاست.  ازون شب ۲۶ سال میگذره و باید بگم امشب دقیقا به اندازه ی شبی که به دنیا اومدم ضعیف و شکننده و آسیب پذیر هستم .


۲. این تولدم خیلی خیلی مبارکه چون ۲۶ سالگی فوقالعاده سختی داشتم . خداروشکر زنده بیرون اومدم. تنهاتر شدم، طرد شدم، جاج شدم و البته ادامه دهنده بودم. سخت بود ولی به کار خودم ادامه دادم با وجود همه ی سختیها و نامردیهایی که در حقم رخ داد. واقعا خوشحالم و البته خسته .

۳. اتاق رو مرتب کردم، برنج بار گذاشتم(امیدوارم ته دیگهام خوشگل و خوشمزه باشه) ، از غذای خونگی گوشت خریدم، چندشاخه نرگس مست خریدم، میوه هارو شستم، درارو قفل کردم، چای دم کردم، برقهارو خاموش کردم، شمع کیکهارو روشن کردم، ویدئویی گرفتم و چندکلمه حرف دل ثبت کردم، دست به ساز شدم و یکذره نواختم، آرزو کردم و فوتشون کردم. ویگن پخش کردم و باهاش رقصیدم، بعدش با لئونارد کوهن خوندم و برقهارو روشن کردم و چند خط نوشتم در دفتر سیاهه. در ادامه شاید با هایده یا مهستی هم برقصم. نمیدونم. 



۴. مادر بزرگم زنگ زد و پشت تلفن برام آواز خوند :)
هانا با لباس محلی، عکس فرستاده و میگه این مربیمونه و جشن یلدا گرفتیم داخل مهد.
داداشم گفت یادت نره تو در حفاظت خدایی .


۵.  درسته هیچی ندارم ولی دلیل نمیشه برای لندکروز و خونه ی احمدآباد و n میلیارد سرمایه آرزو بکنم . بیشتر دوست دارم عمیقا خفن ترین جای خونم کتابخونش باشه. کلی کتاب بخونم و نفهمم.  سفر بسیار برم؛ برم هندوها و بوداییها رو ببینم. چند هفته با ذن ها بگذرونم. شمنیزم رو درک کنم. برم آمازون رو ببینم. کردستان عراق رو کشف کنم. موزه ها رو سر بزنم.
شفق قطبی ایسلند رو ببینم. غرق کارم باشم؛ جراح باشم و معلم . پیانو بنوازم. معلم هنر داشته باشم.

۶. از لذت بخش ترین لذات دنیوی میشه به این اشاره کرد که داخل یخچالت کیک تولد باشه :))
دوتا کیک خوش رنگ و لعاب داخل یخچاله و من خدارو بنده نیستم:)
اولیش به لطف دوست خوش قلبم پرواز به طرز جالب انگیزی سورپرایزم کرد. دومیش هم دکتر قربانی آورد داد و رفت پیش زن و بچش . خلاصه من بنده ی آن دمم که ساقی گوید، یک قاچ دگر بگیر و من نتوانم .

۷. خوشحال و راضیم .اعتماد به نفسم داغون و فلج شد اما کاریش نمیشه کرد. باید زمان داد و گذر کرد.من  هنوزم همون پارتیزان تک افتاده ی برنو به دوش هستم . بقول قمیشی: " تن تشنه مثل خورشید، بی سرزمینتر از باد" .
راستی، " من هنوووز زندم"

 

پ.ن : من با این نسخه ی احساسی خودم غریبه ام. صرفا چون شب تولدمه کاری به کارش ندارم:)

  • بامبوی خوشحال

۲۵ آذر

۲۵
آذر

بعد نزدیک ۴۰ روز کافه اومدم . خانم باریستائه نیشش بازه خوشبختانه . اطفال دارم و اگه مشکلی پیش نیاد آخرین پالپکتومی تحصیلم رو انجام میدم(کاش آخرین در تمام عمرم باشه.)

بالاخره کارهای عملی پایان نامه -لعنت الله علیه- تموم شد. حدودیکماه دیگه نتیجش میاد و باید شروع کنم بنویسمش . همچنان جایی نیست که بتونم با تمام قوا درس بخونم. قائم رو هم امتحان کردم . بوی عفونت و کهنگی به مشام میرسید .رزیدنته از خواب بیدار شد، داخل کتابخونه مسواک زد و رفت! جدای ازینکه مسواک زدن وسط کتابخونه روی مخم بود، روش مسواک زدنش هم اشتباه بود و روی مخم بود.کلی اینترن آشنا اومدن و تمرکز نداشتم. دوباره پناهنده میشم به خوارزمی . حداقل کسی نمیشناسه من رو اونجا. ارائه درمان جامع انجام شد و احتمالا به خیر گذشت . 

مطالعه ی آذرماهم افتضاح بود .حواشیم زیاد بود. بخشیش تقصیر خودم و بخشیش تحمیلی بود.

دیشب انقدر خسته بودم که نه حال داشتم غذا بپزم نه حوصله ی تحویل گرفتن سفارش از اسنپ فود رو داشتم. میخواستم گرسنه بخوابم که در رو زدند. دودل بودم که باز کنم یا نه و بالاخره بازش کردم . یک پرس غذای حرم آورده بودن واسم. 

میخوان مامانم رو همراه مادربزرگم بفرستند مکه و دودله. هم دلش میخواد بره، هم میخواد وایسته بعدا باهم بریم! بخاطر شرایط سیستمیکش و عدم علاقه ی من به سعودیها، ترجیحم اینه الان بره :)

علاقه ای به دیدن غار حرا و حجرالاسود و مسلمین ندارم :)) کلا علاقه ای به خاورمیانه ندارم حتا اگر بازدیدش رایگان باشه. ایشالا امام رضا بطلبه ایسلند برم😍 .

حالا که اینجوری شد، میخوام بزرگ شدم شوگر ددی بشم. حس میکنم پتانسیلش رو دارم.

چندتا کلیپ از تد لسو دیدم و چقدر حالم خوب شد. میخوام بزودی مجددا ببینمش. 

پ.ن : میگه میدونستی به داداش شوگر ددی ها میگن عمو قناد؟ :))

 

  • بامبوی خوشحال

۲۲ آذر

۲۲
آذر

۱ . قرار گذاشته بودم که روز به روز جلو برم و آخر هر روز بگم " اهای حرومزاده ها، من هنوز زندم"

ولی اوقاتی هست که هرگونه نیروی محرکه ای در وجودت مثل خدای نیچه مرده و نمیتونی و نمیشه . به همه چی بیحس میشی و چه قدر تلخه بی حس شدن.

 

۲. این ترم هم آخوندی با عبای شکلاتی هست که تابحال سه بار تلاش کرده وارد اتاقم بشه و معاشرت کنه و تابحال بهش اجازه ندادم. درو میزنه، باز میکنه و سرش رو میاره داخل که " اجازه هست"؟ و من میگم نه و میره . من و شما مثل اب و روغنیم. 

 

۳.کارگاه اوتیسم رو رفتیم و نهایتا برای همیشه کارمون با استاد جامعه نگرمون تموم شد. استاد فوقالعاده ای بودولی نه واسه کلاس و امتحان. ۱۲ترم کچلمون کرد . البته من اکثر ترمها تکالیفش رو از ترم بالاییها کش میرفتم .

 

۴. بهش گفته بودم که مدتیه روزی ده دقیقه تمرین تنفس میکنم، واسم "مریم گلی خشک" اورد و گفت قبل تنفس دود میکنن اکثر اساتید. دوسه باری دود کردم و باید بگم به طرز وحشتناکی خنده آوره دودش :))) خیلی سرخوش میکنه:)

 

۵. از پادکست رواق متنفرم. از اون روانشناس فانتزی هم همینطور. شکوریه فک کنم فامیلش. از خوشت کرفس و دموکراسی هم همینطور. 

۶. در سلف نشستم و حرف های میز کناری رو استراق سمع میکنم و هیچکدوم از صحبتاشون رو در جریان نیستم. نمیدونم جریان عاوعاوعاو چیه ولی این عاوعاو شما نیز بگدرد؛

 نه خبر دارم امیر تتلو دستگیر شده، نه میدونم گلشیفته فراهانی و دختر شجریان چیکار کردن و نه درجریانم ساسی مانکن چه کرده. آخرین باری که ساسی مانکن گوش کردم سال ۹۰ بود که حفظ بودم " موشولینا کوشن بیان؟/ میشناسی ارژنگو؟ تاحالا خوردی غذای خرچنگو؟"

 

۷. پاندای نر و ماده رو به پاس سالهای زیاد و خوشی که داشتیم بخشیده بودم اما انگار اشتباه کردم. فرصت مجدد دادن به بعضیها توهین به تمام خودته ‌ . 

۸. فردا دربیه و خوشحالم که بعد مدتها قراره بازی استقلال عزیزم رو ببینم و قلبم تندتر بزنه؛ هرچند فوتبال این کشور هم همانند بقیه ی چیزهاش یک دینار نمی ارزند ولی خب عشق بچگیمه استقلال. 

۹. من و خودم دوستیم؛ بعضی وقتا فقط.

  • بامبوی خوشحال

۱۷ آذر

۱۷
آذر

۱. حدود ۱۳ روز از برنامم عقب هستم و حس خوبی ندارم ولی اشکالی نداره. پایان نامه رو خواستم تموم کنم اما ۵۰ تا داده موند. به فال نیک میگیرم و چون کارهام عقب نمیفته، روزی ۷ تا انجام میدم . اون حجم گنده رو تموم کردم ۵۰تا که چیزی نیست .

۲. ساعت مطالعم خیلی افت کرده و با این روند پاتولوژی بلوچستان هم قبول نمیشم چه رسد به جراحی تهران مشهد . کلا از روزی که کتابخانه مرکزی بسته شد درس خوندنم از همه لحاظ افت کرد و جلومهمون گذاشتنی نشد . امام رضا هم شلوغه و نمیرم . تصمیم دارن از فردا ۵روز اول هفته ام رو برم خوارزمی و دوروز اخر رو برم بیمارستان قائم . همونجایی که ترم ۱و۲ شب تا صبح امتحان درس میخوندم :) 

۳. باید عکسهای فارغالتحصیلی بگیریم و فعلا مشکل اینه که دانشگاه اجازه نمیده کراوات بزنیم :) باید یک نفر تعهد بده که کراوات استفاده نمیشه .

۴. دوای درد من رو نیچه به خوبی گفته. نمیدونم فقط چرا نمیتونم عمل کنم ‌.  این من رو آزار میده که نمیتونم بصورت عملی به حرفش گوش بدم. 

۵. کنکور اولم همه فکر میکردن تک رقمی و دورقمی میشم. گند زده شد اما. کنکور دومم باتوجه به شرایط خاصّم تقریبا همه مطمئن بودن که قبول نمیشم . ولی نتیجه چیز دیگری بود. الان هم بعد چندسال مجددا دست کم گرفته میشم :) رقابت وحشتناکی هست و دوستان معتقدند که نمیشه هم درس خوند هم دانشگاه رفت هم دفاع کرد هم طرح رفت و هم رتبه آورد . شاید هم درست بگن ولی من نیازی به رد یا تائید هیچکدومشون ندارم. چقر و بدبدن تر از اینم که بخوام با نظرات کارشناسانه! ی بقیه خوشحال یا نومید بشم.

۶. مک کراکن کند ذهن میگه دندانهای قدامی پایین نحیف و لاغرن و بتونن شلوار خودشون رو بالا بکشند هنر کردن و نباید ازشون بعنوان رست اسفاده کرد. اما ما شاگردان دکتر درهمی سالهاست که ازشون استفاده میکنیم و رست کامپوزیتی میسازیم و نتیجش عالیه. رست کامپوزیتی اصلی داره بنام" تفرقه بنداز و حکومت کن" . نیروهارو با رست کامپوزیتی میشکنیم تا دندونهای لاغرمردنی قدام، مشکلی نداشته باشن و استرسهایی ورای تحمل فیزیولوژیکشون متحمل نشن.

۷. پیامد چندهفته کتابخونه نرفتن اینکه شکمم داره از شکم علم الهدا هم بزرگتر میشه .

۸. هوا انقدر خوب شده‌که گربه ها احتمالا تصور میکنن اول بهاره و مدام در حال بی نامیوسی هستند. تو آشپزخونه آخه؟

۹. از خنده دارترین موارد چندوقت اخیر، دیدن ویدئوی تولد رضا پهلوی بود:)) روی کیک تولدش براش تاج گذاشته بودند :) بچه ی ۷ هشت ساله ست قشنگ. تعجبم از اونائیه که فکر میکنن چنین کسی که یک ثانیه از عمرش رو زحمت نکشیده و مدام در عیش و مهمانیو غرق الکل  بوده میتونه نجاتشون بده. 

  • بامبوی خوشحال

۱۳ آذر

۱۳
آذر

۱. نیاز دارم هفته ای چندساعت رو با آدمهایی بگذرونم که اهل علوم پزشکی نباشند. فیلدشون ادبیات باشه، ریاضیات باشه، روانشناسی، فلسفه (البته نه فلسفه ی اسلامی) و.. . بالاخره من هم این ترم آخری تک بعدی شدم و این اصلا جالب نیست. 

۲. جمعه بود و هوسم من رو مجبور کرد قرمه سبزی بپزم؛ چون گرسنم بود، درجه ی شعله رو بالا بردم که زودتر بپزه. نهایتا قابل خوردن بود اما رنگ، قوام و مزش اصلا شباهتی به قرمه سبزی های خوشمزه نداشت بااینکه فرمول یکسان بود. مشکلش این بود جا نیفتاده بود . خیلی چیزهای زندگی هم همینطورن و باید آروم و ملایم با گذشت زمان جا بیفتن . و چقدر این صبر کردن واسه جاافتادنه سخته . 

۳. امروز ۱۳ آذره و  نیستی و نبودنت زیباست؛ ممنون که نیستی. رنده رنده شدم ولی ارزششو داشت. همیشه ارزششو داره.

۴. کم جانم عزیز من. صبح که میشه لباس رزم به تن میکنم و مثل یک پارتیزان با همه چی میجنگم و شب که بر میگردم،لباس رزم رو در میارم و میشم جزو ۱٪ مظلوم ترینها و خسته ترینهای این دیار.

نمیدونم خود واقعیم کدوم یکیشونه. کم جونم ولی همچنان ادامه دهنده‌ .

۵. به جهت پیروی از دستورالعملهای مکتب ذن، رفتم یک کاسه ی سفالی گوگولی خریدم و با کاسه چای میخورم :)) 

۶. از جالب ترین اتفاقات خوابگاه اینه که یه پسره هست که وقتی مست میکنه مازندرانی صحبت میکنه:) با اینکه اهل اونجا نیست. جدیدا انگار زیاد میخوره و با هر بار شنیدن صداش بیهوش میشم از خنده.

۷. برای استادم هدیه خریدم و لحظه شماری میکنم بهش تحویل بدم. کاش تا روز دفاع همینجوری خوب و مسئولیت پذیر بمونی استاد.

۸. راست میگفت. "اگه نتونی هم باید بتونی"

  • بامبوی خوشحال