۲۵ آذر
بعد نزدیک ۴۰ روز کافه اومدم . خانم باریستائه نیشش بازه خوشبختانه . اطفال دارم و اگه مشکلی پیش نیاد آخرین پالپکتومی تحصیلم رو انجام میدم(کاش آخرین در تمام عمرم باشه.)
بالاخره کارهای عملی پایان نامه -لعنت الله علیه- تموم شد. حدودیکماه دیگه نتیجش میاد و باید شروع کنم بنویسمش . همچنان جایی نیست که بتونم با تمام قوا درس بخونم. قائم رو هم امتحان کردم . بوی عفونت و کهنگی به مشام میرسید .رزیدنته از خواب بیدار شد، داخل کتابخونه مسواک زد و رفت! جدای ازینکه مسواک زدن وسط کتابخونه روی مخم بود، روش مسواک زدنش هم اشتباه بود و روی مخم بود.کلی اینترن آشنا اومدن و تمرکز نداشتم. دوباره پناهنده میشم به خوارزمی . حداقل کسی نمیشناسه من رو اونجا. ارائه درمان جامع انجام شد و احتمالا به خیر گذشت .
مطالعه ی آذرماهم افتضاح بود .حواشیم زیاد بود. بخشیش تقصیر خودم و بخشیش تحمیلی بود.
دیشب انقدر خسته بودم که نه حال داشتم غذا بپزم نه حوصله ی تحویل گرفتن سفارش از اسنپ فود رو داشتم. میخواستم گرسنه بخوابم که در رو زدند. دودل بودم که باز کنم یا نه و بالاخره بازش کردم . یک پرس غذای حرم آورده بودن واسم.
میخوان مامانم رو همراه مادربزرگم بفرستند مکه و دودله. هم دلش میخواد بره، هم میخواد وایسته بعدا باهم بریم! بخاطر شرایط سیستمیکش و عدم علاقه ی من به سعودیها، ترجیحم اینه الان بره :)
علاقه ای به دیدن غار حرا و حجرالاسود و مسلمین ندارم :)) کلا علاقه ای به خاورمیانه ندارم حتا اگر بازدیدش رایگان باشه. ایشالا امام رضا بطلبه ایسلند برم😍 .
حالا که اینجوری شد، میخوام بزرگ شدم شوگر ددی بشم. حس میکنم پتانسیلش رو دارم.
چندتا کلیپ از تد لسو دیدم و چقدر حالم خوب شد. میخوام بزودی مجددا ببینمش.
پ.ن : میگه میدونستی به داداش شوگر ددی ها میگن عمو قناد؟ :))
- ۰۲/۰۹/۲۵
- ۲۴ نمایش
پتانسیل های خوبی داری دایی جان :))))