گاه نوشت های یک بامبوی خوشحال

۵ مطلب در شهریور ۱۴۰۲ ثبت شده است

کلک مرغابی؟

۲۷
شهریور
  • بامبوی خوشحال

شتر-مرغ

۲۶
شهریور

۱. به شترمرغ گفتن بپر! گفت من شترم؛ گفتن بار ببر! گفت من مرغم :)
حکایت منه. هیچوقت نه تونستم زیادی روشنفکر! و اوپن باشم و نه تونستم مثل مذهبیا  باشم . قاعده و چارچوب خاص خودم رو داشتم و در محدوده ی خودم حرکت کردم و این خوبه ولی تنهام. ادمهای دوروبرم معمولا از دوسر طیف بودن و من اکثرا تنها بودم حتا در جمع .
۲. تعطیلات رسمی که کتابخونه باز نیست، نابود میشم؛ دو روز مطلقا هیچی نخوندم و غصه خوردم‌. جالبه روزایی که درس نمیخونم خسته ترم. اونقدر خسته که هیچ نمازی هم نخوندم حتا با وجود اینکه بیکار بودم!
کلی تلاش کردم که برم قله زو اما علاقه ای نداشتم. این برای من خیلی عجیبه! منی که تا کمتر از دوماه پیش هفته ای دوبار میرفتم و روی سنگ خاص خودم مینشستم و بنان گوش میکردم الان علاقه ای ندارم برم!
۳. قرار بود تا ۱۸ شهریور خوابگاه رو تخلیه کنیم اما رئیس رانشگاه و معاونا و..کلا عوض شدند! اگر  این یک هفته هم بخیر بگذره دیگه موندنی شدیم.
مهم نیست دیگه. بعد سه سال قراره یه هم اتاقی داشته باشم و با اینکه عادت ندارم اما اینم مهم نیست.

۴. کم کم از دمای هوا و باد، میشه رد پای پاییز رو خس کرد. من متولد آخرین روز پاییزم ولی همیشه از پاییز متنفر بودم و غصم میگرفت. همیشه عاشق تابستون و زمستون بودم. اما خب امسال فرق داره :) مدتهاست که عاشق پاییز شدم و  بیصبرانه منتظر. حس میکنم اتفاقاتی که درون و بیرونم رخ داده باعث شده عاشق پاییز بشم.
دوباره پاییز و زردی و رقص و مرگ برگها و دلتنگی:)
دوباره گل نرگس .

۵. یک زوج معروفی در دانشگاه هستن که چند روزه کات کردن و همه جا صحبت از پایان رابطه ی اونهاست. آشپزخونه، سلف، گروه ها و..
و کلی برام تلخ بود . خیلی تحت فشار قرار گرفتم و حسهای بدی بعد چندوقت تجربه کردم و کلی نشخوار فکری کردم. بیخیال دیگه .
۶. فلشم رو پیدا کردم و عکسهای بیمار درمان جامعم توش نبود و این یعنی دوباره باید یک مریض پیدا کنم و معاینه اندو پریو پروتزش کنم و عکس بگیرم و طرح درمان بدم. بدترین قسمتش عکس گرفتنه که باید با دوربین داغون بخش و آینه های داغون ترش عکس بگیرم ‌ .لعنتی
۷. من و دانشگاه از همدیگه طلاق عاطفی گرفتیم و واقعا دیگه حوصله ی دانشکده رو ندارم‌ .
۸. بعد چندبار تذکر مودبانه ،امروز بهش گفتم یکبار دیگه توی راهرو و جای کولرها سیگار بکشی، از پنجره پرتت میکنم بیرون . متنفرم از بوی سیگار و عصبیم میکنه.

۹. بزرگترین ترکش رابطه ام که هنوز در من مونده و آزارم میده اینه که ادمهای سوپرمذهبی میبینم یا پلاک یک استان خاصی رو میبینم یا مردمی با لباس خاص اون منطقه رو، خشمگین میشم و دست خودم نیست . خشمگین میشم و خس بدی میگیرم. کاش از سرم بپره..

۱۰. دیدم هوس کیک کردم و کسی نیست که بپزه برام، خودم دست به کار شدم و کیک لیوانی درست کردم با حداقل امکانات :) خوشمزه شد.
از کجا یاد گرفتمش؟ ترم دو خوابگاه گلستان بودم و  یک دانشجوی پزشکی بود که هرشب کیک ماریجوانا به این روش درست میکرد :)

۱۱. بعد این همه غرغر، کاش اخر مهر- اول آبان بیام بنویسم کارای پایان نامم به خیر گذشته و سرم خلوت شده :) بیشتر خستگی ذهنیم بخاطر همینه.

  • بامبوی خوشحال

کدام؟

۲۱
شهریور

۱. مدتها بود رویاپردازی نکرده بودم اما امروز حسابی درگیرش شدم و نتیجه اینکه نتونستم ساعت مطالعه ی خوبی داشته باشم . سمه رویاپردازی و ضرر داره واسم . گور بابای آینده‌ . روز به روز برو جلو . قدم به قدم و روز به روز. جان عمت روز به روز.
۲. پرسیده بود میدوی که برسی یا میدوی که دویده باشی؟ کدام؟

۳. کاش حداقل بخاطر گلابی از بهشت رونده میشدیم . چقدر این میوه با شخصیته .
۴. یه میوه فروشی هست میرم کلی میوه میخرم زیر صد تومن میشه واقعا عجیبه!  انبه و خربزه و موز و گلابی خریدم شد ۱۰۳ تومن و کلی خوشحال شدم که صد تومن شد:)

۵. سه کتاب اول یعنی جراحی و ارتو و برکت تموم شد. با وجود وسواس مطالعاتیم زود تموم شد . دارم مرورشون میکتم تا پارسه کتابهای دیگم رو بفرسته . دوره درک مفاهیم اینجوریه که خرفهم میشی اما وقتی برمیگردی مرور کنی هیچی یادت نیست:)

۶. نکته ی جالب از ارتو اینکه کودکانی که شب ادراری دارن رو اگر فک بالاشون رو با پلاک ارتودنسی عریضتر کنی، به احتمال بالایی مشکلشون برطرف میشه. دلیل اصلیش مشخص نیست اما کتاب میگه احتمالا بخاطر افزایش جریان هوای ورودیه .
۷. برگ ریزونای پاییز، کی چشم به رات نشسته؟
پاتو، رادیو، ترمیمی، پریو، اطفال، پروتز، اندو، فالاس و مالامد

۸. یک پسره هست میز روبروییم درس میخونه و هروقت میبینمش داره چت میکنه و نیشش بازه‌ .
دوست دارم برم بگم راضی به این مقدار نباش و خیلی مراقب باش که تهش تلخی نباشه که در اونصورت با خودت غریبه میشی :) ولی خب به من چه.

۹. کاش هیچوقت هیچ آشنایی نفهمه که من چقدر زود با کیک ، کوکی و آش، خر میشم. دلم آش خونگی میخواست. خریدم ولی بدمزه بود. کیک خوب هم نیست .

  • بامبوی خوشحال

۱. بعضی روزها هستند که بیدار شدن واقعا شاهکار حساب میشه . امروز ازون روزها بود. گفتم به پاداش روزهای گذشته، امروز تا ۸ونیم بخوابم . هشت و نیم بیدار شدم و بعد دوش صبحگاهی و قهوه، راهی کتابخونه شدم. یادم اومد امروز تعطیله و نهار درست نکردم با خودم ببرم. تصمیم گرفتم به مناسبت یکماه درس خوندنم با وجود سختیها، نهار رو در پسران کریم شعبه آلتون بخورم. چون سرویس نبود تا ایستگاه مترو پیاده رفتم و دیدم چه غوغاییه. خدا نکنه چیزی مفت باشه؛ مشهدی ها باید نهایت استفاده رو بکنن ازش! دریغ ازینکه یک نفر ماسک زده باشه. رسیدم کتابخونه و تیر آخر روخوردم! بله کتابخونه تعطیل بود و برگشتم خوابگاه. کتابها و وسایلم هم داخل کتابخونست. باید امروز رو با لپ تاپ درس بخونم هرچند مزخرف باشه باید بخونم تا از ریتم دور نشم.

۲. من هیچ وقت درک نکردم چهلم امام حسین چه ربطی به کتابخونه ی دانشگاه داره وقتی روزهای تعطیل هم باید باز باشه؟ با یزید مشکل دارید قبول، با علم و دانش دیگه چرا؟ مگه خودتون نمیگین یزید فاسد و میمون باز بود:)
از اکثریتتون خسته ام .

۳.زندگی همینطور پیش بینی نشدست . میشینی برنامه ریزی میکنی و نرکت، اما دنیا به پر خیالش هم نیست و این همون قسمت کمدی ماجراست :)

۴.برنج خیس کردم و امروز غم بزرگ رو تبدیل کردم به یخنی پلو با ته دیگ چرب .

۵. حدود چهار ماهه که بجز تلگرام شبکه ی دیگه ای ندارم و واقعا چقدر حس خوبی دارم.
دندونپزشکا اکثرا ادمهای سنگینی نیستند و فکر میکنن انسانهای خاصی هستند. پزشکی رو ندیدم روزی سه چهاربار استوری بزاره، یکی از قهوه ی صبحش، یکی از باشگاهش، یکی از کارش و یکی هم از کیلومترشمار ماشینش اخر روز و حرف انگیزشی هم بنویسه. اما متاسفانه دندونپزشکا حتا اساتید خودم اکثرا اینجوری هستند و این برای من اصلا خوشایند نبود. مدتی که نیستم واقعا احساس مفید بودن میکنم .

۶.انگار زندگی هم مثل دانشگاهه. باید در هر مقطعی یک سری واحدهایی رو بگذرونی و پاس بشی . بسته به اهدافت و عقبه ات و شرایطت، واحدها و ضرایبشون برای هر کس متفاوته ولی همه باید بگذرونن. تا نگذرونی، مووآن رخ نمیده.
واحدهای صبر و تاب آوری، تلاش، دلشکستگی، نشدن، دلدادگی و.. .

۷. گفت رزیدنت مامایی هستم. فکر کردم داره شوخی میکنه. منم شوخی ای کردم و بهش برخورد و کارتش رو نشون داد و بله! رزیدنت ماماییه:) یکی از تخصصهای دامپزشکی، مامائی هست .

۸.گاهی اینجوریه که به خودم میگم " قربون موهای فرفریت بشم من، امروز دوست داری چی بخونیم؟ جراحی دوست نداری؟ ارتو چی؟ میخوای وزیکولوبلوز بخونیم امروز؟ اصلا هرچی تو بگی . "

۹. چقدر کوهنوردی میرفتم و الان دیگه فرصت نمیشه!
اگر پسر خوبی باشم و کارهای پایان نامه به حد قابل قبولی برسه و سه کتاب دوم رو به وقتش تموم کنم، آخر مهر دست خودم رو میگیرم و میبرمش بینالود .

۱۰ . حیاط کتابخونه پر از گلهای ریز و درشت و رنگارنگه .

 

  • بامبوی خوشحال

به نام خدا

۱. الان که مینویسم، در رستورانی کنار برج التون هستم و منتظرم غذام رو بیارن و فعلا فقط سوپش رو اوردن. امروز نهار رزرو نکردم و وقتی هم برای درست کردنش نداشتم. صبح بیدار شدم و اتاقم رو مرتب کزدم و رفتم دانشکده. رفتم اخرین انتخاب واحد عمرم رو انجام بدم. جلسه ی دفاع امیرضا هم دعوت بودم و هرکجا که رفتم گل بخرم، بسته بود و منم دیگه فرصتی نداشتم . کارت هدیه گرفتم . 

۲. پایان نامم به اینجا رسید که باید ۴۰۰ تا گرافی خاص انتخاب کنم از پکس. فعلا ۱۸۰تا انتخاب کردم. بعد نصفشون رو بدم یکی از لساتید تشخیص بزاره نصف دیگش رو هم یک استاد دیگه. 

بعد با نرم افزار پوسیدگی رو مشخص کنم و بعد بدم به استاد انفورماتیک تا روشون کار کنه برای تشخیص پوسیدگی توسط هوش مصنوعی.   استاد اول قبول کزد و انسان بسیار فرشته ایه. استاد دوم هم قبول کنه یه مقدار میتونم نفس بکشم. 

۳. درسا هم بدنیستن . حدود یک هفته ی دیگه جراحی و ارتو و برکت رو تموم میکنم و بعد دور کوتاهی، میرم سراغ سه کتاب بعد. پاتو رو میخوام خارج برنامه و هرروز بخونم با تدریس خانم دکتری که رزیدنت پاتو دانشگاه تهرانه.

برای جراحی مشهد باید ۱۸۰ تا از ۲۵۰ تا سوال رو درست بزنم (برای رتبه زیر ۲۰) .زیاده ولی اگه بخونم میشه. 

احتمالا طرحم رو تا دقیقه نود وایستم و دقیقه نود اعزام مستقیم بزنم و اینجوری دوماه منتهی به ازمون رو باید در طرح بگدرونم. چاره چیه؟ 

بیشتر از ۵_۶ ساعت نمیتونم بخونم و با پایان نامه میشه روزی ۱۰ساعت کار. چشم راستم اذیتم میکنه و نمیدونم چه مرگشه. سرمم مدام درد میکنه. بااین وجود ادامه میدم.

۴. نمیدونم چه حکمتیه که باهرکسی کار میکنم فکر میکنه خیلی خفنم. استاد پایان نامه، استاد انفورماتیک و.. انقدر تعریف میکنن که حد نداره. پدرسگا من نمیخوام تعریف بشم. من خفن نیستم. من فقط میخوام سریع دفاع کنم برم دنبال زندگیم. 

 

۵. قطعه ی اخیرا منتشر شده ی علیرضا قربانی رو دوبار گوشش دادم و پاکش کردم. برنمیتابیدم.

۶. دیگه خداروشکر داره فراموش میشه. دیگه پروفایلی چک نمیشه و خاطره ای نمیاد ذهنم زیاد. حجم تروماهایی که به من وارد شد زیاد بود و بالاخره دارم خلاص میشم. حتا روز داروساز و تولدش هم برام مهم نبود. حتا دیدن اتفاقی مامانش هم بر من اثری نداشت. حدایا شکرت که اوضلعم ردبه بهبودیه. این بهبودی رو بیشتر مدیون ویدئوی دکتر مکری هستم تحت عنوان " سلامت روان در شرایط پر استرس" که راجع به نشخوار فکری حرف میزدند و عجب مشکل من بود این نشخوار.

 

۷.  درس سالمند رو باید بردارم این ترم و به نماینده ی ترم ۶ پیام دادم. یه دختر گوگولی که متولد ۸۱ ئه :)) باورم نمیشه متولد ۸۱ میشه ترم ۶ و هفت:) رسما‌ پیر شدیم. 

۸.مثل برده ها هرروز کلی کتاب و وسیله و لپ تاپ رو باخودم حمل میکردم . متوجه شدم کمدهای کتابخونه اجاره ایه و یکی اجاره کردم و چقدر خوشحالم . 

 

۹. چندماه دیگه رسما وارد ۲۷سالگی میشم ولی باید بگم این ۲۶ سالگی سخت ترین سال زندگیم بوده تا اینجا :) کل زندگیم یه طرف، ۲۶ سالگی (تا اینجا)هم یک طرف. شبیه آدم بزرگا شدم. اینو دوست ندارم. 

۱۰. بهش گفته بودم که اعتقادی به مهریه ندارم و بدم میاد به قوانین زمان ابوجهل و ابولهب استناد کنم. بجاش قول ۲۰ سفر خارجی رو بهت میدم باهم بریم بگردیم. بخصوص امازون و ایسلند . ما که یه‌موز نصیبمون شد ازون رابطه ولی یکی از دوستان این حرفو که ازم شنید به خانمش گفته بود و قبول کرده و ازدواج کردن. حس خیلی خوبی دارم .

۱۱.کنگره ی اندو بود در مشهد . همه رفتن و من نرفتم. 

۱۲. میو

۱۳. منم میو میو میکنم ولی کسی بغلم نمیکنه . بوس هم نمیشم . عجیبه

  • بامبوی خوشحال