شتر-مرغ
۱. به شترمرغ گفتن بپر! گفت من شترم؛ گفتن بار ببر! گفت من مرغم :)
حکایت منه. هیچوقت نه تونستم زیادی روشنفکر! و اوپن باشم و نه تونستم مثل مذهبیا باشم . قاعده و چارچوب خاص خودم رو داشتم و در محدوده ی خودم حرکت کردم و این خوبه ولی تنهام. ادمهای دوروبرم معمولا از دوسر طیف بودن و من اکثرا تنها بودم حتا در جمع .
۲. تعطیلات رسمی که کتابخونه باز نیست، نابود میشم؛ دو روز مطلقا هیچی نخوندم و غصه خوردم. جالبه روزایی که درس نمیخونم خسته ترم. اونقدر خسته که هیچ نمازی هم نخوندم حتا با وجود اینکه بیکار بودم!
کلی تلاش کردم که برم قله زو اما علاقه ای نداشتم. این برای من خیلی عجیبه! منی که تا کمتر از دوماه پیش هفته ای دوبار میرفتم و روی سنگ خاص خودم مینشستم و بنان گوش میکردم الان علاقه ای ندارم برم!
۳. قرار بود تا ۱۸ شهریور خوابگاه رو تخلیه کنیم اما رئیس رانشگاه و معاونا و..کلا عوض شدند! اگر این یک هفته هم بخیر بگذره دیگه موندنی شدیم.
مهم نیست دیگه. بعد سه سال قراره یه هم اتاقی داشته باشم و با اینکه عادت ندارم اما اینم مهم نیست.
۴. کم کم از دمای هوا و باد، میشه رد پای پاییز رو خس کرد. من متولد آخرین روز پاییزم ولی همیشه از پاییز متنفر بودم و غصم میگرفت. همیشه عاشق تابستون و زمستون بودم. اما خب امسال فرق داره :) مدتهاست که عاشق پاییز شدم و بیصبرانه منتظر. حس میکنم اتفاقاتی که درون و بیرونم رخ داده باعث شده عاشق پاییز بشم.
دوباره پاییز و زردی و رقص و مرگ برگها و دلتنگی:)
دوباره گل نرگس .
۵. یک زوج معروفی در دانشگاه هستن که چند روزه کات کردن و همه جا صحبت از پایان رابطه ی اونهاست. آشپزخونه، سلف، گروه ها و..
و کلی برام تلخ بود . خیلی تحت فشار قرار گرفتم و حسهای بدی بعد چندوقت تجربه کردم و کلی نشخوار فکری کردم. بیخیال دیگه .
۶. فلشم رو پیدا کردم و عکسهای بیمار درمان جامعم توش نبود و این یعنی دوباره باید یک مریض پیدا کنم و معاینه اندو پریو پروتزش کنم و عکس بگیرم و طرح درمان بدم. بدترین قسمتش عکس گرفتنه که باید با دوربین داغون بخش و آینه های داغون ترش عکس بگیرم .لعنتی
۷. من و دانشگاه از همدیگه طلاق عاطفی گرفتیم و واقعا دیگه حوصله ی دانشکده رو ندارم .
۸. بعد چندبار تذکر مودبانه ،امروز بهش گفتم یکبار دیگه توی راهرو و جای کولرها سیگار بکشی، از پنجره پرتت میکنم بیرون . متنفرم از بوی سیگار و عصبیم میکنه.
۹. بزرگترین ترکش رابطه ام که هنوز در من مونده و آزارم میده اینه که ادمهای سوپرمذهبی میبینم یا پلاک یک استان خاصی رو میبینم یا مردمی با لباس خاص اون منطقه رو، خشمگین میشم و دست خودم نیست . خشمگین میشم و خس بدی میگیرم. کاش از سرم بپره..
۱۰. دیدم هوس کیک کردم و کسی نیست که بپزه برام، خودم دست به کار شدم و کیک لیوانی درست کردم با حداقل امکانات :) خوشمزه شد.
از کجا یاد گرفتمش؟ ترم دو خوابگاه گلستان بودم و یک دانشجوی پزشکی بود که هرشب کیک ماریجوانا به این روش درست میکرد :)
۱۱. بعد این همه غرغر، کاش اخر مهر- اول آبان بیام بنویسم کارای پایان نامم به خیر گذشته و سرم خلوت شده :) بیشتر خستگی ذهنیم بخاطر همینه.
- ۰۲/۰۶/۲۶
- ۴۸ نمایش
باور کن اگه همشهری بودیم من حتما حتما برات کیک میاوردم، نیستیم خب :( خیلی برام جالبه یه پسر تا این حد کیک دوست داشته باشه که خودش درست کنه :))