گاه نوشت های یک بامبوی خوشحال

۴ مطلب در بهمن ۱۴۰۲ ثبت شده است

۱. دیشب حوالی ساعت۸ یک سری تصمیمات مهمی گرفتم و بلافاصله شروع کردم که بهشون بپردازم. ساعت ۹ نشده بود که ترمیم امالگام دندون پره مولر دوم راست پایینم شکست و توی دهانم سنگینی میکرد. طوری از جاش کنده شد که عاج دندونم بلافاصله حساس شدن و شروع کردن به تیر کشیدن و تحریک حتا با آب دهان . خداخدا میکردم که اندویی نشده باشه دندونم. تصمیم گرفتم بخکابم و صبح‌زود بیدار بشم‌و به دانشکده برم‌تا اول براکتهای ارتودنسیم رو بردارم و بعدعکس لگیرم و یک فکری به حال دندون مادر مردم بکنم. صبح‌که بیدار شدم برق قطع بود و نه گوشیم‌شارژ داشت، نه آب وصل بود و حتا شوفاژ هم روشن‌نبود. منتظر موندم تا ۱۰ وصل شد و شتابان به دانشکده اومدم. استاد ارتودنسیم نبود و مجبورا با سوند، خودم سیمهارو‌حذف کردم و عکس گرفتم.

عگس رو‌گرفتم و احتمالا به عصب نرسیده ایشالا. علاف و‌منتظر ایستادم‌که ساعت ۴ بشه ببینم استادم قبول میکنه بی نوبت ترمیم کنه یا نه؟ اگه‌نکنه‌میرم کلینیکی بیگانه و احتمالا سمبل کار تا فقط ترمیم کنن و بتونم چهارشنبه سیمهای ارتودنسی رو وصل کنم وگرنه کلا دندونام به حالت نامرتبی‌گذشته ریلپس میکنن.

اینهارو‌گفتم که برسم به این نکته که‌کافیه یه برنامه ای بریزی. از مکان و لامکان اتفاقاتی میفته که بیخیالش بشی. ولی‌مگه‌میشم؟ کور خوندی.

 

۲. وسط اینهمه داستان، دکتر درهمی صدام زده‌میگه" فلانی توی فلان سوراخت فلفل ریختن؟"

گفتم نمیدونم استاد چطور‌مگه؟ میگه اخه تو خیلی تند راه میری انگار فلقل توت ریختن:)) پیرمرد دوست داشتنی :))

۳. باید اعتراف کنم با اینکه اینهمه بیمار داشتم ولی خووم از‌ پروسه ی دندونپزشکی میترسم :)) از تزریقش، از تراشش، از وج گذاشتنش، از نوار بستنش و..  

  • بامبوی خوشحال

بهمن

۲۹
بهمن

۱. این بهمن خیلی ماه خوبی نبود . خسته و ناکافی و کلافه بودم. دور دوم هیچی یادت نیست  و باید بااین حس لعنتی بلد نبودن کنار بیام چون برای همه است و تا آزمون همراهه . جراحی و مالامد بینهایت روز از من گرفتن. من که وقت ندارم ولی مطمئنم اگر کسی تحقیق کنه، ریشه و تبار استنلی مالامد به آخوندهای اسلامی بر میگرده. بس که حرف مفت و بی اساس و تخیلی گفته . 

پایان نامه- لعنت الله علیها- هم قطعی افتاد بعد عید و سعی میکنم بهش فکر نکنم. 

خدالعنت کنه علم الهدارو، شکمم داره همونقدر میشه . 

تنها سرمایه ای که برام مونده ۵ماه زمانه و قدرشو ندونم بد پشیمون خواهم شد . 

معدم باهام قهر کرده و چای و قهوه که میخورم اذیت میکنه .

 

۲‌. خانم میانسالی رو چندباره دیدم که قاب عکسی رو دستش گرفته و در منطقه راه میره که تصویر پسرجوانیه و روش نوشته شده " گمشده" . نمیدونم واقعیه یا نه ولی خیلی سورئال و البته غم انگیزه. آدما میتونن داستانهای خیلی عجیبی داشته باشن. 

 

 

  • بامبوی خوشحال

من یک کشفی کردم. اینکه من نمیتونم سافت باشم چون درون صورت پتانسیل انحرافم زیاده! اگه توی زندگیم دنبال چالشهای گنده تر از خودم بودم دلیلش همین بوده. هروقت  بنابوده همه چی آروم باشه من روحیم پایین و ناچیز بوده؛ تفریح زیاد، آرامش خیال و کم دغدغه بودن برای من مضره! همیشه باید یه چیزی باشه دهنم رو سرویس کنه تا روحیم بالا بمونه! 

نمیدونم دلیلش چیه. یا اینکه کلا به زندگی پارتیزانی عادت کردم و زندگی آرام واسم غریبست و چون تجربش نکردم زیاد، اذیت میشم

یا اینکه رگه هایی از مازوخیسم در من وجود داره . 

میگن ژاپنیها برای اینکه ماهی هایی که با کشتی صید میکنن تازه بمونن، یک کوسه ی عصبانی رو در محفظه ی نگهداری ماهی ها میندازن. اینجوری ماهی ها سرحالتر و تازه تر میمونن. 

من هم انگاری مطلوبم همینه که در خارستان ها غلط بزنم و فرو رفتن خارهارو حس کنم . غیر این باشه خیلی بدردنخور و حیف نون و سِر میشم. شاید واسه همینم سهراب میگفت" گاه زخمی که به پا داشته ام زیر و بمهای زمین را به من اموخته است"

انگار آرامش درونم با گذروندن ناآرامیها حاصل میشه! چه پارادوکسی‌ . انگار هم درده و هم درمان.

  • بامبوی خوشحال

۱. بارون نرمی باریده و هوا واقعا نازک کنندست. همه چی نازکه و قشنگ . قهوه ی صبحگاهیم رو رفتم در پشت بوم خوابگاه خوردم و به دوردست های مه آلود خیره شدم . ده روز بیشتر خوابگاه نیستم و اخرین‌ روزها‌ددارن قشنگ‌میگذرن. 

 

۲. دلم میخواست توی این هوای محشر، برم پیش موسیو و از قهوه و ویوی اونجاهم لذت ببرم‌اما متاسفانه موسیو خیلی حرف گوش نکن شده. هردفعه میگم لطفا قهوه ی خالی خالی بزن ولی هربار یه ترکیبی اضافه میکنه که مثل اون‌ استیکر گربه، بالا بیارم. ذوق داره واسه اینکار ولی خب من بدم میاد از این ابتکارها. 

به جاش اومدم کافه ی جدیدی و به خانمی که شبیه لهستانیهای  خوش اخلاق بود گفتم لاته ی نارگیلی بزنه ببینم چه فرقی داره لاته ی اینا با مال خودم . یک معتاد تمام عیار اسپرسو شدم و روزی ۳ شات حتما میخورم. فعلا که این کافی وی تراست ولی  بعد ازمون رزیدنتی برای مدتی کلا میگذارمش کنار.

۳. این هفته تونستم خشمم رو کنترل کنم و آستانه ی تحریک پذیریم رو تغییر بدم. فدای سرم که دیر دفاع کنم، فدای سرم که گیر یه عده هیچی ندون سهمیه ای افتادم. اصلا میخوام خرداد دفاع کنم، کی به کیه؟ 

۴. من واقعا به خیلی از مفاهیم بودیسم علاقه مندم . امیدوارم‌مجالی داشته باشم واردش بشم.

۵.  میگفت کاش معشوقه ی نداشته ام، اینجا بود دوتایی زیر چتر میرفتیم زیر بارون ؛ چیزی نگفتم ولی معشوقه ای که با چتر باهاش بری زیر بارون کنسله:) باید بری و دوتایی خیس خیس بشین و اب بینی مثل ابر بهار شُرشُر کنه و گونه و دماغا بقول دندونپزشکا، قرمز گیلاسی بشه.  معشوقه ای که حلیم رو با شکر بخوره هم کنسله البته.

 

۶. از لحاظ روحی خیلی نیاز دارم لپ یک نفری که مبتلا به سندروم اهلر دانلوس هست رو بکشم. طبق کتاب نویل، بدلیل اختلال در تنظیمات مربوط به کلاژن، بدن ابن افراد مثل پنیر پیتزا کش میاد. لپ هاشون کشیدن داره واقعا. این افراد با زبونشون میتونن نوک بینیشون رو لمس کنند:)

۷. غزاله دختر سه ساله ی شاهرخ مسکوب گفته بود : " بیا یکم نازت کنم، دستام خوشش بیاد"

و من چقدر لذت بردم ازین جمله . ساده ولی نافذ.

  • بامبوی خوشحال