دفاع مقدس
تموم شد . دفاع کردم . با زر و زور و تزویر ، بالاخره تونستم نوبت دفاع بگیرم و امروز بود. چهارشنبه به خانوادم اطلاع دادم که بیاین که میخوام دفاع کنم و دیروز اومدن. مادربزرگم هم دوست داشتم باشه چون دوستش دارم و از اصیل ترین ادمهای این دنیاست. هفته ی پیش خیلی سخت بود. مقاله ام در یک ژورنال معتبر چاپ شد و قراره مرزهای علم و دانش رو جابجا کنه .
سورپرایزی که هفته ی پیش شدم خیلی عجیب بود. استادم ازم مدارک خواست تا پایان نامه ام رو ثبت اختراع کنیم! برگی برام نمونده بود از این اتفاق. ۳۵ درصد سهم منه. البته باید دولوپ کنیم که من شونه خالی کردم. همیشه همینطور بوده برای من. وقتی دنبال چیزی نبودم برام مهیا بوده. اما هروقت چیزی رو طلب کردم و در پی اش جون کندم و دویدم، در دور ترین نقطه ی ممکن بود. دیشب خواب بودیم که قلب مادرم درد گرفت. رفتیم اورژانس و تا صبح نتونستم بخوابم . خداخدا میکردم که گیرندن تا سرجلسه قلب مادرم درد نگیره.ذره ای استرس نگرفتم. وقت شکار بود و نباید میریدم.
به هرجهت دفاع کردم. عالی دفاع کردم. یکی از داورها یکم گیر بود اما نه تنها کم نیاوردم بلکه دهانش را دوختم. گفتند پایان نامه در حد رزیدنتی بود. نهایتا بهترین استادم سوگندنامه را آورد و دست روی قرآن گذاشتم و سوگند خوردم. چون از پایان نامه دل خوشی نداشتم تصمیم داشتم به هیچ کسی تقدیم نکنم. اما از بس تعریف کردند، صبح نوشتم تقدیم به تمام بیمارانی که بر بالینشون آموختم. انقدر هندوانه زیر بغل گذاشتند داوران و استادان مشاور راهنما که حد نداره. فکر میکنند من خفن یا نخبه هستم اما نه. من فقط چاره ای ندارم. هیچوقت چاره ای جز قوی بودن و ادامه دادن نداشتم . این دفاع، فقط دفاع از تز نبود. دفاعی بود از تمام تلاشهایی که کردم. دفاع از تمام ارزوهایی که داشتم و به جون خریدمشون. لحظاتی که رنج کشیدم. یکجایی هست که پر از ترومایی. من از بچگی متحمل تروماهایی بودم که کمتر کسی میدونه. یکجایی هست که تروماها میشن سپرت.اون لحظه است که زیبا ولی گسه.
علی ای حال، این اخرین باری بود که در این وبلاگ و محیط حقیقی، راجع به پایان نامه حرف میزنم.
راستی، من هنوز زنده ام.
- ۰۳/۰۲/۱۶
- ۱۴۴ نمایش
نمی دونستم اینقدر به دفاع نزدیک هستی.
صبر کن ببینم. درواقع چند روزی هم ازش گذشته!
چه خوب که مادربزرگت هم اومد.
فراموش نکن زیباییها و شادیهاش رو
از خوندن تک تک جملاتت ضربانم تند شد:
به هرجهت دفاع کردم. عالی دفاع کردم. یکی از داورها یکم گیر بود اما نه تنها کم نیاوردم بلکه دهانش را دوختم. گفتند پایان نامه در حد رزیدنتی بود. نهایتا بهترین استادم سوگندنامه را آورد و دست روی قرآن گذاشتم و سوگند خوردم. چون از پایان نامه دل خوشی نداشتم تصمیم داشتم به هیچ کسی تقدیم نکنم. اما از بس تعریف کردند، صبح نوشتم تقدیم به تمام بیمارانی که بر بالینشون آموختم. انقدر هندوانه زیر بغل گذاشتند داوران و استادان مشاور راهنما که حد نداره. فکر میکنند من خفن یا نخبه هستم اما نه. من فقط چاره ای ندارم. هیچوقت چاره ای جز قوی بودن و ادامه دادن نداشتم . این دفاع، فقط دفاع از تز نبود. دفاعی بود از تمام تلاشهایی که کردم. لحظاتی که رنج کشیدم. یکجایی هست که پر از ترومایی. من از بچگی متحمل تروماهایی بودم که کمتر کسی میدونه. یکجایی هست که تروماها میشن سپرت.اون لحظه است که زیبا ولی گسه.
اگر دیدی قبلا یا ندیدی
فیلم پچ آدامز رو ببین
این یه هدیه است به مناسبت سوگند مقدست