گاه نوشت های یک بامبوی خوشحال

معلّق

دوشنبه, ۲۷ فروردين ۱۴۰۳، ۱۲:۲۰ ب.ظ

۱. وضعیتم شبیهه به کسی که از هواپیما پریده و منتظره و امیدواره که چترش وا بشه . هنوز که چتره باز نشده ولی .

۲. چند روز وحشتناک تلخ رو گذروندم و البته تموم نشده هنوز ولی . شاید به خیر گذشت .

۳. اونقدر تلخ و تاریک و قاطی بودم که در یک روز دوبار دعوا کردم. در خیابان بودم که راننده ای سوت زد و گفت قوچان میری؟ به سمتش حمله ور شدم که زبونش رو بِکَنم تا دیگه اینجوری کسی رو صدا نزنه که شلوغ شد و مانع شدن. واقعا دلم میخواد یک نفر رو انقدر کتکش بزنم که خسته بشم . عصر،مدیر ساختمون اومده بود دم در و بابت شیر آبی که به تراس کشیدیم کلی دعوا کرد . چون خلاف قانونه حرفش رو پذیرفتم اما داشت راجع به برادرم بدگویی میکرد. بهشگفتم حرفت رو زدی برو پی کارت؛ راجع به برادرم کسی اینجوری حرف بزنه پوستش رو میکنم میندازم جلوی سگ. جا خورد و دعوامون بالا گرفت و آدمها جمع شدن. متاسفانه با بعضیها باید مثل یک برده رفتار کرد . نمیشه بعنوان همنوع و شهروند . باید مثل یک فرعون باهاشون تا کرد. بهشون که رو میدی فکر میکنن خبریه و خر خاصی هستن. توی سرشون که میزنی حد و حدودشون رو رعایت میکنن. 

۴. استادم‌گفت صبحانه خوردی؟ گفتم نه خانم دکتر.‌ گفت صبحونه ی خوشمزه میشناسی بریم؟ چندجا رو معرفی کردم و دورترینشون رو انتخاب کرد. باغ گیلاس در جاغرق :)) دوتایی رفتیم و املت کثیفی خوردیم. گیلاسها تماما شکوفه داده بودن و شبیه عمارتهای ژاپنی شده بود. 

همیشه رابطه ام با استادهای آقا صمیمی تر بود ولی اساتید خانم خیلی بیشتر منرو دوست داشتن. بچه ها همیشه میگفتن مهره ی مار داری:)) فرقی هم نمیکردا، از استادیار ضریب کایی ۳۱ ساله تا استاد تمام فسیل ۷۰ ساله همیشه من رو بیشتر از بقیه دوست داشتن. کاش دلیلش رو میدونستم حداقل یکم ذوق میکردم :)) . 

۵. سه تا دختر ریزه میزه ی خوش اخلاق دیدم که درحال مانت دندون بودن. مرسیدم ترم چندین؟ ترم ۷ بودند.‌ بهشون ۵ شیشه دندون دادم که عشق کنن. دندونهایی که هیچکس و هیچ کجا پیدا نمیشه و من با خون دل خوردنها و به سختی طی یکسال بدست آورده بودمشون و حتا رزیدنتها از من دندون میخواستن. میشد با این دندونها مخ نصف آدمهارو زد . 

۶. حیف که اسلام و آخوند و ج ا دستم رو بسته وگرنه یکسری از اساتید رو باید غرق بوسه کرد . مرد و زن هم نداره. اول از همه سیبیلای دکتر معین رو باید بوسید اصلا:) .اساتید من واقعا ادمهای شریفی بودن و بجز چندتا نخاله ی ارزشی سهمیه ای،بقیشون انصافا انسانهای ارزشمندی بودن. کاش هیچوقت ازشون دور نشم. محیط اکادمیک برای من مثل قلب برای بدنه ‌. البته بجز پایان نامه..

۷. از بچگی عاشق زلاتان ابراهیمویچ بودم. فوتبالیست مورد علاقم بود. با اینکه بارسایی بودم ولی وقتی ۲۰۰۹ با گواردیولا دعواشون شد و نهایتا رفت، منم از بارسلونا چشم دوختم ‌و حتا دیگه پیراهنش رو نپوشیدم. باید اعتراف کنم روخیاتم خیلی شبیه زلاتان بوده همیشه. منتها یادم رفته بود مدتی. 

۸. عقد کنون دعوت شده بودم و به سختی شرکت کردم. در حرم نبود و محضری بود در وکیل آباد بنام " هایزنبرگ" . شبیه ازدواج مسیحی ها در کلیسا بود . اینکه کم کم بساط عروسی های آنچنانی و شلوغ داره برچیده میشه بنظرم خیلی خوبه . هیچ لزومی نداره کسانی رو که هیچ ارتباط نزدیکی باهاشون نداری و یا دوسشون نداری رو دعوت کنی. چندوقت پیش عروسی زوج دیگری در کوهسر بود و نزدیک دو میلیارد خرجشون شده بود‌ . عمیقا لذت میبرم از پختگی و شعور و اصالت خیلیها.

۹. اگر در یک جمله بخوام اعلام وضعیت کنم: " هوای روی تو دارم... نمیگذارندم"

  • بامبوی خوشحال

نظرات (۱)

هوای روی تو دارم نمی گذرانم....

عاشق شدنتم خیلی قشنگه 

ننه از دست من کاری بر نمیاد؟

تند تند میخونم که وقتی اومدی پنلت و با دیدن پیامای من یه واکنش منفی نشون دادی نخونده نمونده باشم

جدا مایه افتخارین به خاطر سعی انسانی بزرگی که با زندگیتون عجینه

امیدوارم همه ارزشیهایی که باهاشون طرفی سهمیه ای و منفی نباشن 

جدا دلم میگیره

پاسخ:
ممنونم :))
نه والا هرچقدر دوست داری کامنت بگذار. مانعی نداره. چیز آزاردهنده ای نیست که.
ممنونم  
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی