گاه نوشت های یک بامبوی خوشحال

نمیشه

چهارشنبه, ۱۹ ارديبهشت ۱۴۰۳، ۱۱:۲۹ ق.ظ

۱.از نظر من آشنا شدن با یک آدم خوب در زمان نامناسب، به اندازه ی آشناشدن با آدم بد در زمان مناسب اشتباست. شاید مته به خشخاش میگذارم اما نمیتونم جور دیگری فکر کنم هنوز.

۲. یک سال و یک ماه پیش رابطه ام کار نکرد و تموم شد. اینکه هفته ای سه چهار بار خواب اون شخص رو میبینم چه مرضیه؟ مرحوم سوسن انگار یک چیزی میدونست که "نمیشه" رو خونده بود. کد تقلب اونهایی که رابطه های متوالی و بدون وقفه رو به جا میارن چیه؟ 

۳. سردرد دارم. دلم میخواد سرم رو بِکَنم و بندازم جلوی سگ. اما سگ چه گناهی کرده؟ اگر بخوره و اونم سردرد بگیره چی؟ 

  • موافقین ۴ مخالفین ۰
  • ۰۳/۰۲/۱۹
  • ۱۰۲ نمایش
  • بامبوی خوشحال

نظرات (۱۰)

اگه تا آخر عمر خوابشو نبینی و کلا بیخیالش بشی دکتر خوبی ازت در نمیاد! 

جمله اولت چطور به این بعدیها مربوطه؟

دکترها نباید سر درد بگیرن...

چایی شیرین بر هر درد بی درمان دواست

امضا : یک انسان چایی خور

پاسخ:
خیلی غم انگیزه اینجوری که. یعنی یک عمر باید خواب ببینم و نتونم موو آن کنم؟ عاقبت یزیده که :))
جمله اولم مربوط به شخص و اتمسفر جدیدی هست که نتونستم رابطه ی جدیدی رو آغاز کنم و مثل ترسوها عقب نشینی کردم . 

تنهایی چای حال نمیده آخه. دو سه هفته است که چای نخوردم
میگم نمیشه یواشکی بدون اجازه ی اوستات، این دل و مغز معیوب مارو رفو کنی تا مثل بچه ی آدم به زندگانی بپردازم؟

چرا جدا شدید ؟ 

شما خواستید یا اون ؟

پاسخ:
انسان بسیار شریفی و همفازی بود و خواسته ی هیچکدوممون نبود جدایی. 
اما والدینش در عالم دیگری سیر میکردن و تفکرات جالبی راجع به ارتباط نداشتند. 

حرفه ی ما در مورد دل و مغز شما اینجوریه که

کُلّما خیط من جانب یُتهتّک من جانب اخری 

اینقدر با این تک مصرع حال کرده ام و یه دوره ای موووودم بوده 

که دلم نمیاد ترجمه اش رو بنویسم

پاسخ:
آه. دهانم دوختی..

با جمله اولت موافقم. هر چیزی در بهترین زمانش اتفاق می افته. نقش ما در ارون زمان انتخاب هست.

پاسخ:
چه حرف دقیق و دلنشینی

متوجهم ....

 

 

خب چرا برای ارتباط رسمی باهاش اقدام نکردید که والدینش دیگه مشکلی نداشته باشن ؟

پاسخ:
شرح داستانش درازتر از موهاشه: ))
اقدام کردیم و مشکل داشتن:))

چه مشکلی خب :(

 

اگه دوست ندارید می تونید نگید ...

پاسخ:
*****

رابطه‌‌ای که کار نکرد و‌‌ تموم شد که هیچی. اما این اخیریه اگه دوتاتون علاقه دارین حقیقتا یه راهی شاید بشه پیدا کرد که کار کنه. یه وقت خواب اینم اضافه نشه به خواب قبلی. :))

پاسخ:
فکر کنم جفتمون دلمون میخواد اما خب متوقفش کردم.نمیدونم ترس از شکست مجدده یا وسواس اما نمیتونم تا شرایطم میزون نشده مسئولیتی رو قبول کنم. یاد این تکه از بوکوفسکی افتادم؛ "‏خنجرهای بی‌شماری در من فرو رفته‌اند، وقتی گُلی به من تعارف می‌کنند نمی‌توانم دقیقا بفهمم که چیست، زمان می‌برد"
اما راست میگی. نهایتا من میمونم و آلبومی از خوابهای زیبارویان سفر کرده :)) 
اضغاث احلام که میگن همینه :))
شاعر  بزرگی هم میگه : بسوزد زندان سوخت جگرم
دوست دخترم مادر شد و من هنوز پسرم

در شرایط فعلی بوکوفسکی رو رها کن دکتر. بیشتر محمود درویش و فریدون مشیری و اینا بخون :)) 

زندگی آدمیزاد حقیقتا بازتاب چیزاییه که میخونه و میبینه.

از شوخی گذشته حس  شخصیم اینه که رابطه‌ای رو که بهش فرصت  ظهور ندی، خیلی بیشتر از اونی که فرصت دادی و نشده  آوار ذهن میشه. با اونی که نشده حداقل تکلیفت مشخصه. ولی با اولی همیشه علامت سوال داری که چطور پیش میرفت. اگه میشد چی ؟

خیلی آدم نظر قطعی دادن اینجوری نیستم. اما خب جسارتاً حس میکنم ترست واهیه. شروعش که دست خودتونه. راهش بنداز!؟!شفافیت ایجاد کن...یه تنه که قرار نیست بار ترس رابطه رو به دوش بکشی هوم؟ اونم هست. اقلش اینه جفتتون میفهمید نمیشه و رها می‌کنین. و بقول  خودت موو ‌آن! ولی  ات لیست گیو ایت ا شات دکتر. 

پاسخ:
😂😂 قدیم تر زیاد میخوندمشون اما دیگه کاربردی نداشتن واسم :))
چه نظر قابل تاملی؛ چون در شرایط غیر مرتبط اما مشابهی هستم، خیلی راحت تر میتونم درک کنم منظورت رو .
ممنونم از تلنگری که زدی . انگار واقعا ترس از شکست نمیگذاره شفاف فکر کنم و باید مسیر رو آغاز کنم و توجهی نکنم. اصلا میرم میگم لتس گو؛ لتس مادرفاکینگ گو :))

شرایط غیرمرتبط اما مشابه رو‌ متوجه نشدم؟ سعی کرده بودم شرایط خودتو باتوجه به توصیفات خودت ترسیم کنم: که رابطه قبلیت نشده و این یکی هم  ترس داری و گفتی نمیتونی شروع کنی. یکی نشده اما دومی که اصلا هنوز شروع نشده. حالا امیدوارم منظورم واضح بوده باشه :)

ادای آدمای زیاد تو رابطه بوده رو‌‌ نمیخوام دربیارم اما خب به همون میزان که سنم ازت بیشتره تو رابطه‌های بیشتری هم بودم بنظرم. راستش هیچ رابطه ای بدون ترس نیست دکتر. حداقل اینجوری نیست که اگه بدون ترس باشه، رابطهی درست و خوبی از آب دربیاد. یو شوود آلویز تیک ا لیپ آو فیث!:)) هرچیزی که تعهد بخواد، شروع و ادامش هم شجاعت می‌خواد..تو جایگاهی که تو داری و تعهدای کاری و درسیت رو به سرانجام رسوندی، بنظر نمیاد تو این حیطه‌ کم بیاری احتمالا فقط خسته‌ای! 

لتس‌گو رو بهرحال حتما بگو :)) با لتس‌گو بیبی جایگزینش کن :))))

پاسخ:
سلام عذرخواهم بابت تاخیرم
من منظورم رو بد رسوندم وگرنه همونطوره که گفتی دقیقا:))
اتفاقا من واقعا تجربه ی کمی دارم. کلا یکبار و اونهم مدت زیادی طول نکشید . درواقع هم درگیر کار و درس بودم هم احساس میکردم آماده نیستم . راستشو بگم پرفکشنیزم اجازه نمیداد .
درست و حقه و میپذیرم . انگار جرقه اش برام سخت بود بخاطر تجربه قبلی. یک گام جلوتر رفتم و احساس بهتری دارم. البته هنوز هم گارد زیادی دارم . شاید باورت نشه اما این کامنت به من نیروی محرکه ای داد و پا روی موانع ذهنیم گذاشتم . خیلی ممنونم .
:)))

سلام دکتر قربانت

این نیروی محرکه که گفتی باعث شد عذاب وجدان بگیرم که حالا اگه هرچی بشه تقصیر منه. :))

ایشالا که هرچی میشه ختم بخیر بشه

مواظبت کن دیگه خلاصه از خودت و بقیه  😅 

موفق باشی

پاسخ:
سلام نه نه اصلا نگران نباش :)) هنوز هم رو گردن نگرفتیم و قراره تا چندوقت دوست خوب هم بمونیم بعد تصمیم بهتری بگیریم اصلا نگران نشو :))
چشم :))
ممنونم
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی