۶ مهر ۴۰۳
۱. دلم برای اینجا و وبلاگهاش تنگ شده بود .مدتی بود شلوغ بودم . در سفر بودم و در کار . خسته میشدم و دور از فضای مجازی . سردرد مزمنی هم دارم که بی تاثیر نیست در نبودنم.
۲. در یکی از مراکز، دوسه بار دعوا رخ داد و من ناراحت شدم و رویه ام رو تغییر دادم. نفری ۴۵ ه ار تومان ویزیت میگیرم و روزی بیشتر از ۷ بیمار پذیرش نمیکنم. دل سوزوندن برای بعضیها فرقی با دیوانگی نداره. از قضا دو هفته ی پیش، پزشکشون رو کتک زده بودند و من واقعا برای این خانم دکتر باوجدان ناراحت شدم و تحریمشون کردم و تا دیروز دیگه نرفته بودم به این مرکز.
۳. تا الان ۳ بار فیلر داشتم که زیاد نیست ولی من رو آزار میده. جالبیش اینه هر۳ تاش درمان ریشه بوده. دیگه انجام نمیدمش. با اینگه قانونا باید بیمار رو به متخصص درمان ریشه ارجاع میدادم و هیچ مسئولیتی برای من نبود اما خودم هزینه اش رو تقبل کردم . حس خیلی بدیه.
۴. جمیله ۵ تخم گذاشته که فعلا ۲ تاشون تبدیل به جوجه شدند وسرنوشت بقیه ی تخمهامشخص نیست. همسایه ها یاری کنید برای اینها هم اسم شایسته ای انتخاب کنیم. وقتی به سفر میرفتم سپردمشون به پزشک پانسیون کناری که مرغ عشق داره. پرسیدم اسماشون چیه؟ گفت لوسی و چیکا . گفت اسم پرنده های تو چیه؟ و من گفتم جمیله و سنقر :)))
۵. باید موتور جراحی و کیت ایمپلنت بخرم و ۱۵۰ میلیون هست! آمان آمان.
۶. پاییز مبارک باشه . دلم به شدت گرفته و نازکم اما با این حال خوش اومد.
۷. بالاخره به دیدار مُلّای اینجا رفتم :)) . گفت مجردی و ۳۰ سالگی ازدواج میکنی! خونه ات جن نداده ! همیشه حسادت اطرافیان همراهت بوده و ازشون دوری کن. جالب بود. اگر ۳۰ سالگی ازدواج کردم آددسش رو میگذارم اینجا :))) . اتاق کم نوری بود و بوی سیگار و تریاک به مشام می رسید. جناب آقای ملا نزدیک ۶۰ سالش بود و لاغر بود و مو و سیبیلاش جوگندمی بود و صورت لاغری داشت و استخوان گونه اش برجسته بود.
۸. جنگلهای اُرس آتیش گرفته بودند و هیچ مسئولی واسش مهم نبود. دقیقا ۵ روز آتش سوزی بود و خیلی غم انگیز بود. مردم با بیل خاک میریختند روی آتش ولی چاره ساز نبود. من یک روز صبح رفتم تا کمکشون کنم اما فایده ای نداشت . نهایتا بارش باران مشکل رو برطرف کرد خداروشکر.
۹. اوضاع سخته و باید بتونم دووم بیارم. درمانگاهی که میرم راضی نیستم و درحال جنگ و دعوا با شبکه هستم که پروانه طبابت بگیرم و فعلا موافقت نمیکنند .
۱۰. رفتم جنگل و با پای برهنه راه رفتم و رفتم و رفتم تا در آبشار نشستم و از سکوت و انرژی بهره بردم. درختان رو در آغوش گرفتم تا انرژیشان رو دریافت کنم.
- ۰۳/۰۷/۰۱
- ۵۴ نمایش
فرنگیس، فریدون، فریبرز ؟