چهارشنبه ی بی مزه
۱. بعضی روزها هستند که بیدار شدن واقعا شاهکار حساب میشه . امروز ازون روزها بود. گفتم به پاداش روزهای گذشته، امروز تا ۸ونیم بخوابم . هشت و نیم بیدار شدم و بعد دوش صبحگاهی و قهوه، راهی کتابخونه شدم. یادم اومد امروز تعطیله و نهار درست نکردم با خودم ببرم. تصمیم گرفتم به مناسبت یکماه درس خوندنم با وجود سختیها، نهار رو در پسران کریم شعبه آلتون بخورم. چون سرویس نبود تا ایستگاه مترو پیاده رفتم و دیدم چه غوغاییه. خدا نکنه چیزی مفت باشه؛ مشهدی ها باید نهایت استفاده رو بکنن ازش! دریغ ازینکه یک نفر ماسک زده باشه. رسیدم کتابخونه و تیر آخر روخوردم! بله کتابخونه تعطیل بود و برگشتم خوابگاه. کتابها و وسایلم هم داخل کتابخونست. باید امروز رو با لپ تاپ درس بخونم هرچند مزخرف باشه باید بخونم تا از ریتم دور نشم.
۲. من هیچ وقت درک نکردم چهلم امام حسین چه ربطی به کتابخونه ی دانشگاه داره وقتی روزهای تعطیل هم باید باز باشه؟ با یزید مشکل دارید قبول، با علم و دانش دیگه چرا؟ مگه خودتون نمیگین یزید فاسد و میمون باز بود:)
از اکثریتتون خسته ام .
۳.زندگی همینطور پیش بینی نشدست . میشینی برنامه ریزی میکنی و نرکت، اما دنیا به پر خیالش هم نیست و این همون قسمت کمدی ماجراست :)
۴.برنج خیس کردم و امروز غم بزرگ رو تبدیل کردم به یخنی پلو با ته دیگ چرب .
۵. حدود چهار ماهه که بجز تلگرام شبکه ی دیگه ای ندارم و واقعا چقدر حس خوبی دارم.
دندونپزشکا اکثرا ادمهای سنگینی نیستند و فکر میکنن انسانهای خاصی هستند. پزشکی رو ندیدم روزی سه چهاربار استوری بزاره، یکی از قهوه ی صبحش، یکی از باشگاهش، یکی از کارش و یکی هم از کیلومترشمار ماشینش اخر روز و حرف انگیزشی هم بنویسه. اما متاسفانه دندونپزشکا حتا اساتید خودم اکثرا اینجوری هستند و این برای من اصلا خوشایند نبود. مدتی که نیستم واقعا احساس مفید بودن میکنم .
۶.انگار زندگی هم مثل دانشگاهه. باید در هر مقطعی یک سری واحدهایی رو بگذرونی و پاس بشی . بسته به اهدافت و عقبه ات و شرایطت، واحدها و ضرایبشون برای هر کس متفاوته ولی همه باید بگذرونن. تا نگذرونی، مووآن رخ نمیده.
واحدهای صبر و تاب آوری، تلاش، دلشکستگی، نشدن، دلدادگی و.. .
۷. گفت رزیدنت مامایی هستم. فکر کردم داره شوخی میکنه. منم شوخی ای کردم و بهش برخورد و کارتش رو نشون داد و بله! رزیدنت ماماییه:) یکی از تخصصهای دامپزشکی، مامائی هست .
۸.گاهی اینجوریه که به خودم میگم " قربون موهای فرفریت بشم من، امروز دوست داری چی بخونیم؟ جراحی دوست نداری؟ ارتو چی؟ میخوای وزیکولوبلوز بخونیم امروز؟ اصلا هرچی تو بگی . "
۹. چقدر کوهنوردی میرفتم و الان دیگه فرصت نمیشه!
اگر پسر خوبی باشم و کارهای پایان نامه به حد قابل قبولی برسه و سه کتاب دوم رو به وقتش تموم کنم، آخر مهر دست خودم رو میگیرم و میبرمش بینالود .
۱۰ . حیاط کتابخونه پر از گلهای ریز و درشت و رنگارنگه .
- ۰۲/۰۶/۱۵
- ۲۲ نمایش