شهریور تا اینجاش؟
به نام خدا
۱. الان که مینویسم، در رستورانی کنار برج التون هستم و منتظرم غذام رو بیارن و فعلا فقط سوپش رو اوردن. امروز نهار رزرو نکردم و وقتی هم برای درست کردنش نداشتم. صبح بیدار شدم و اتاقم رو مرتب کزدم و رفتم دانشکده. رفتم اخرین انتخاب واحد عمرم رو انجام بدم. جلسه ی دفاع امیرضا هم دعوت بودم و هرکجا که رفتم گل بخرم، بسته بود و منم دیگه فرصتی نداشتم . کارت هدیه گرفتم .
۲. پایان نامم به اینجا رسید که باید ۴۰۰ تا گرافی خاص انتخاب کنم از پکس. فعلا ۱۸۰تا انتخاب کردم. بعد نصفشون رو بدم یکی از لساتید تشخیص بزاره نصف دیگش رو هم یک استاد دیگه.
بعد با نرم افزار پوسیدگی رو مشخص کنم و بعد بدم به استاد انفورماتیک تا روشون کار کنه برای تشخیص پوسیدگی توسط هوش مصنوعی. استاد اول قبول کزد و انسان بسیار فرشته ایه. استاد دوم هم قبول کنه یه مقدار میتونم نفس بکشم.
۳. درسا هم بدنیستن . حدود یک هفته ی دیگه جراحی و ارتو و برکت رو تموم میکنم و بعد دور کوتاهی، میرم سراغ سه کتاب بعد. پاتو رو میخوام خارج برنامه و هرروز بخونم با تدریس خانم دکتری که رزیدنت پاتو دانشگاه تهرانه.
برای جراحی مشهد باید ۱۸۰ تا از ۲۵۰ تا سوال رو درست بزنم (برای رتبه زیر ۲۰) .زیاده ولی اگه بخونم میشه.
احتمالا طرحم رو تا دقیقه نود وایستم و دقیقه نود اعزام مستقیم بزنم و اینجوری دوماه منتهی به ازمون رو باید در طرح بگدرونم. چاره چیه؟
بیشتر از ۵_۶ ساعت نمیتونم بخونم و با پایان نامه میشه روزی ۱۰ساعت کار. چشم راستم اذیتم میکنه و نمیدونم چه مرگشه. سرمم مدام درد میکنه. بااین وجود ادامه میدم.
۴. نمیدونم چه حکمتیه که باهرکسی کار میکنم فکر میکنه خیلی خفنم. استاد پایان نامه، استاد انفورماتیک و.. انقدر تعریف میکنن که حد نداره. پدرسگا من نمیخوام تعریف بشم. من خفن نیستم. من فقط میخوام سریع دفاع کنم برم دنبال زندگیم.
۵. قطعه ی اخیرا منتشر شده ی علیرضا قربانی رو دوبار گوشش دادم و پاکش کردم. برنمیتابیدم.
۶. دیگه خداروشکر داره فراموش میشه. دیگه پروفایلی چک نمیشه و خاطره ای نمیاد ذهنم زیاد. حجم تروماهایی که به من وارد شد زیاد بود و بالاخره دارم خلاص میشم. حتا روز داروساز و تولدش هم برام مهم نبود. حتا دیدن اتفاقی مامانش هم بر من اثری نداشت. حدایا شکرت که اوضلعم ردبه بهبودیه. این بهبودی رو بیشتر مدیون ویدئوی دکتر مکری هستم تحت عنوان " سلامت روان در شرایط پر استرس" که راجع به نشخوار فکری حرف میزدند و عجب مشکل من بود این نشخوار.
۷. درس سالمند رو باید بردارم این ترم و به نماینده ی ترم ۶ پیام دادم. یه دختر گوگولی که متولد ۸۱ ئه :)) باورم نمیشه متولد ۸۱ میشه ترم ۶ و هفت:) رسما پیر شدیم.
۸.مثل برده ها هرروز کلی کتاب و وسیله و لپ تاپ رو باخودم حمل میکردم . متوجه شدم کمدهای کتابخونه اجاره ایه و یکی اجاره کردم و چقدر خوشحالم .
۹. چندماه دیگه رسما وارد ۲۷سالگی میشم ولی باید بگم این ۲۶ سالگی سخت ترین سال زندگیم بوده تا اینجا :) کل زندگیم یه طرف، ۲۶ سالگی (تا اینجا)هم یک طرف. شبیه آدم بزرگا شدم. اینو دوست ندارم.
۱۰. بهش گفته بودم که اعتقادی به مهریه ندارم و بدم میاد به قوانین زمان ابوجهل و ابولهب استناد کنم. بجاش قول ۲۰ سفر خارجی رو بهت میدم باهم بریم بگردیم. بخصوص امازون و ایسلند . ما که یهموز نصیبمون شد ازون رابطه ولی یکی از دوستان این حرفو که ازم شنید به خانمش گفته بود و قبول کرده و ازدواج کردن. حس خیلی خوبی دارم .
۱۱.کنگره ی اندو بود در مشهد . همه رفتن و من نرفتم.
۱۲. میو
۱۳. منم میو میو میکنم ولی کسی بغلم نمیکنه . بوس هم نمیشم . عجیبه
- ۰۲/۰۶/۱۱
- ۴۳ نمایش
پیدا کردن آدمی که مثل خودم دغدغه ی پایان نامه و طرح و تخصص داره و حتی دکتر مکری گوش میده و نمیتونه قطعه ی جدید علیرضا قربانی رو بارها گوش بده و این همه شرایطش به شرایط من شبیه خیلی عجیب و جالب بود :)