گاه نوشت های یک بامبوی خوشحال

آخرین مطالب

۱۳ آذر

دوشنبه, ۱۳ آذر ۱۴۰۲، ۰۹:۱۷ ب.ظ

۱. نیاز دارم هفته ای چندساعت رو با آدمهایی بگذرونم که اهل علوم پزشکی نباشند. فیلدشون ادبیات باشه، ریاضیات باشه، روانشناسی، فلسفه (البته نه فلسفه ی اسلامی) و.. . بالاخره من هم این ترم آخری تک بعدی شدم و این اصلا جالب نیست. 

۲. جمعه بود و هوسم من رو مجبور کرد قرمه سبزی بپزم؛ چون گرسنم بود، درجه ی شعله رو بالا بردم که زودتر بپزه. نهایتا قابل خوردن بود اما رنگ، قوام و مزش اصلا شباهتی به قرمه سبزی های خوشمزه نداشت بااینکه فرمول یکسان بود. مشکلش این بود جا نیفتاده بود . خیلی چیزهای زندگی هم همینطورن و باید آروم و ملایم با گذشت زمان جا بیفتن . و چقدر این صبر کردن واسه جاافتادنه سخته . 

۳. امروز ۱۳ آذره و  نیستی و نبودنت زیباست؛ ممنون که نیستی. رنده رنده شدم ولی ارزششو داشت. همیشه ارزششو داره.

۴. کم جانم عزیز من. صبح که میشه لباس رزم به تن میکنم و مثل یک پارتیزان با همه چی میجنگم و شب که بر میگردم،لباس رزم رو در میارم و میشم جزو ۱٪ مظلوم ترینها و خسته ترینهای این دیار.

نمیدونم خود واقعیم کدوم یکیشونه. کم جونم ولی همچنان ادامه دهنده‌ .

۵. به جهت پیروی از دستورالعملهای مکتب ذن، رفتم یک کاسه ی سفالی گوگولی خریدم و با کاسه چای میخورم :)) 

۶. از جالب ترین اتفاقات خوابگاه اینه که یه پسره هست که وقتی مست میکنه مازندرانی صحبت میکنه:) با اینکه اهل اونجا نیست. جدیدا انگار زیاد میخوره و با هر بار شنیدن صداش بیهوش میشم از خنده.

۷. برای استادم هدیه خریدم و لحظه شماری میکنم بهش تحویل بدم. کاش تا روز دفاع همینجوری خوب و مسئولیت پذیر بمونی استاد.

۸. راست میگفت. "اگه نتونی هم باید بتونی"

  • بامبوی خوشحال

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی