نمیخوام عنوان داشته باشه
تقریبا دارم مطمئن میشم که مادرم داره آلزایمر میگیره . اصلا شبیه ادم چندسال قبل نیست. از بس حرص خورد و توی خودش ریخت و دم نزد و تحمل کرد . از زندگی ابنجوری بدم میاد. از زندگی ای که مادرت سرحال نباشه. از خودم بیشتر بدم میاد . اینهمه سال سختی کشیدم و از وقتی یادم میاد با کتابهای نچسب کشتی گرفتم و همه ی ابن سالها اطرافیانم مراعاتم رو کردند، هوام رو داشتن و من اصلا نتونستم وظایفم رو بجا بیارم. من نه تونستم وظیفه ی فرزندی خودم رو به جا بیارم، نه وظیفه ی برادری و نه وظیفه ی عمو بودن. همیشه تنها بودم و فکر میکردم ترکیب برنده خودمم. شعورم نمیکشید تکیه گاه باشم برای خانوادم.البته که توانم هم کم بود.
انقدر اینده تاریک و ماته که نمیدونی . شدم مثل لیموشیرینی که دیگه شیرین نیست. تلخ. آزارم میده همه چی . با بغضی تیغ دار نمیشه درس خوند.نمیشه دیوونگی کرد .خیلی چیزهارو نمیشه تونست . شاید واسه دقایقی فرار از همین نشدناست که اون پسره امشب اومده بود مزه بخره و بال مرغ دستش بود .
مادرم میگفت بعد ازمونت با کسی که دوست داری ازدواج کن . مادرم تمام پولهاش رو میده و کلی خرت و پرت خرید کرده . مادرم حواسش نیست که من بلد بودن رو نمیتونم. مسئولیت رو نمیتونم. توانم محدوده و نمیتونم مسئولیت جدیدی قبول کنم. کسیکه فرزند و برادر خوبی نبوده همسر خوبی هم نمیتونه باشه. نوبتی هم باشه باید بره ته صف. مادرم دلش عروسی و شادی میخواد. تشریفات میخواد. حقشه که میخواد چون کلی سختی کشیده و تحمل کرده. اخرین عروسی بچش سال ۸۴ بوده. من ولی نمیخوام و نمیتونم. من حتا زورم به چهارنفر گره گوری پایان نامه ام هم نمیرسه. استادم گفت نتایجش خیلی خفن شده و میشه گفت بهترین پایان نامه ی دانشکدست. ناراحت شدم و باهاش خیلی بد صحبت کردم. چیزی نمونده بود فحش بدم بهش. خوب بودن و مقاله شدنش بخوره توی سرت زنیکه ی خفن. به من گفتی دوماهه جمع میشه . لعنت بهتون که سر کم ارزش ترین و بیخودترین چیز ممکن من باید کله ام نامناسب بشه. یک دختره ی ترم پایینی موضوع مشابه من داره و هرکاری میکنه نمیتونه انجام بده. استادم ازم خواست ایراد کارش رو پیدا کنم. قبول نکردم . پسر پولدار از خود متشکر دانشکده هم نتونست طرحش رو و ول کرد . استادم خیلی پاچه خاری اینو میکرد . همشون نتونستن و من تونستم. ایا خوشحالم؟ نه. متنفرم از هرچیزی که من رو به پایان نامه و هوش مصنوعی و مقاله مرتبط میکنه." به ده راه نمیدانش، سراغ خونه ی کدخدارو میگرفت" خود منم! هوای ننش رو نمیتونست داشته باشه و دنبال هوش مصنوعی بود .
کته هام اخیرا مثل خودمن. خیلی سفت و البته شور. برای خوردنشون باید مثل رضا براهنی چینه دان داشته باشی. به افسانه و علی گفتم یادتونه میگفتین شخصیتم شبیه چندلر بینگه؟ ولی حالا حتا شبیه اون پیرمرد مجرد طبقه پایینی چندلر هم نیست:) گفت درعوض "جاافتاده و پخته" شدی. نمیخوام.
کم جانم عزیز من. دلم هیچی نمیخواد.
- ۱ نظر
- ۰۴ اسفند ۰۲ ، ۱۹:۰۲
- ۵۹ نمایش