گاه نوشت های یک بامبوی خوشحال

آخرین مطالب

۲ مطلب در دی ۱۴۰۳ ثبت شده است

25 دی ماه

۲۵
دی

۱. چهار روز مرخصی گرفتم و ویلای گرون قیمتی رو پیدا کردم و زدم به جاده تا برسم شمال. شاید برای بقیه گرون نباشه اما برای من درآمد یک ماهم بود ‌. دلیل گرونیش هم ساخل اختصاصیه . ساخل بزرگ، تمیز و خلوت ‌.اینکه کس دیگری نیست وچی بهتر از این؟ 

امیدوارم بتونم ریلکس کنم و رها بشم . دریا کمکم میکنه .

۲ . قهوه ام تموم شده و نسخ یکم قهوه ام و مدام حس میکنم یک چیزی در زندگیم کمه. کل ساری رو گشتم و قهوه پیدا نکردم . نمیدونستم انقدر معتادم .

۳. بهترین کباب کوبیده و گوشت عمرم رو خوردم . در تقی آباد که نزدیکی گرگان هست . کبابی بطیار ‌. واقعا چه کبابی . 

۴ . دلم تنگ شده بود برای سفر . برای خوشفازی . انقدر توی جاده خوندم و رقصیدم و داد زدم که صدام گرفت . خدا لعنت کنه آخوندارو که من رو زندونی کرده بودن.

۵. باید وقتی برگشتم سبکتر باشم . میو

  • بامبوی خوشحال

15 دی ۴۰۳

۱۵
دی

۱. آشفته و مواج و تاریکم . خسته و کم حوصله هم هستم. خسته از وضعیت ‌. حتا به سرم رسیده بود که توقف خدمت بزنم و به جهنم‌دره‌ی دیگری برم . واقعا حوصله ی حمالی رو ندارم .

۲. یکی از بزرگترین اشتباهاتم، تعدیل شیفتهام در مرکز استان و برداشتن شیفت در شهر کویری بود . بخاطر جاده ی نامناسب اینکار رو کردم و درآمدم نصف شده و قراردادم پنج ماهش باقی مونده. 

درمانگاه سپاست و پرسنلش بسیار ناشی و بیشعور و پررو هستند. همکاران دندونپزشک دیگه هم حسود و ماله کشند . کاش بتونم فسخ کنم اینجارو .

۳. تنها کسی که درین دنیا دوستم داره برادرمه . اما مدتیه باهاش قطع ارتباط کردم چون اضطراب میداد به من. در امری که تخصصی نداشت مدام اصرار میکرد و من رو مضطرب ن

میکرد . ماکه همیشه تنها بودیم. انگار سرنوشت من همینه که همیشه تنها باشم و بودن هیچ کسی هیچ کمکی نکنه . گله ای نیست .

۴. طی یازده روز، دوبار لاستیکهای ماشینم پنچر شدند و نمیدونم کسی این کار رو کرده یا حادثه است؟

هفته ی پیش هم در ترافیک به ماشین کناری مالیدم و چندتومن هزینه ی صافکاری خودم و او شد .

۵. دو جفت کفش نو داشتم که یکیشون رو خیلی گرون خریده بودم . در جاکفشی دم در بودند که صبح بیدار شدم و دیدم که ای داد. شغالهای دم بریده کفشهای من رو جویدن و تکه پاره کردند . 

۶. برام سواله که ایا واقعا میاد روزی که غلظت این بدبختیها و فشارها و آوارگیها و بی پناهی ها کمتر بشه؟ واقعا گناه من چی بود؟ اینکه تک و تنها روی پای خودم ایستادم و در این مملکت خراب شده خواستم رشد کنم؟ چرا هرچی نگاه میکنم بهبودی ای نمیبینم؟ چرا این چاه همیق تر میشه؟

۷. میون اینهمه خبر بد، از معدودتربن لحظات زیبا و دلچسب، وقتی رود که دندون عقل نهفته ای جراحی کردم که وحشتناک سخت بود. افقی بود و تماس مستقیم با عصب داشت . عرق سردی بر پیشونیم نشسته بود و نهایتا موفق شدم و با تمام سلولهای بدنم لذت بردم. دیدن عصب هم زیبا بود . اگه اخوندای پدرسوخته میگذاشتن، کارم شراب زندگیمه . اگر اگر اگر اگر..

 

۸. من با اونهمه شوق زیستن واقعا خسته شدم. نکنه فیتیله‌ام تموم بشه؟

  • موافقین ۸ مخالفین ۰
  • ۱۵ دی ۰۳ ، ۱۵:۴۸
  • ۴۴ نمایش
  • بامبوی خوشحال