گاه نوشت های یک بامبوی خوشحال

آخرین مطالب

شایدم بشه!

دوشنبه, ۳ مهر ۱۴۰۲، ۱۰:۱۹ ب.ظ

 

گاهی اونقدر بدبیاری و چالشهای پشت سر هم رو میگذرونی که بعدش حتا اگه خبری رو که دوست داری رو بشنوی هم باورت نمیشه چون مغزت به بودن مشکل عادت کرده و در نبودش ران نمیشه و

انگار یه چیزیش کمه! 

خیلی خوشحال شدم و پریدم هوا، زنگ زدم به داداشم (۱) و گفتم احتمالا بتونم فلان کنم، کلی اشک ریختم و خدارو شکر کردم (۲) و بعد همه ی اینا، دوباره شک به جونم افتاده که نکنه نشه و اینجوری قبول نکنن و فلان . الان نمیدونم خوشحالیم واقعیه یا شکّم؟

 

(۱)یک فریم از تنهایی اینه که نتونی خوشحالیتو با والدینت در میون بگذاری چون شوک براشون مضره . حتا نتونی پایلن رابطت رو بهشون بگی و مجبور باشی هشتصد و نود و سه تا دروغ ببافی که غصشون نگیره .

(۲) امروز در عاجزانه ترین حالتی که ممکن بود از خدا کمک خواستم؛ شب دیدم راه رو هموار کرده . هیچوقت انقدر زود ارزوی بزرگی برآورده نشده بود( شده الان؟) 

گیجم . خدایا خیلی گیجم. ای حبیب من 💙

  • بامبوی خوشحال

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی