شایدم بشه!
گاهی اونقدر بدبیاری و چالشهای پشت سر هم رو میگذرونی که بعدش حتا اگه خبری رو که دوست داری رو بشنوی هم باورت نمیشه چون مغزت به بودن مشکل عادت کرده و در نبودش ران نمیشه و
انگار یه چیزیش کمه!
خیلی خوشحال شدم و پریدم هوا، زنگ زدم به داداشم (۱) و گفتم احتمالا بتونم فلان کنم، کلی اشک ریختم و خدارو شکر کردم (۲) و بعد همه ی اینا، دوباره شک به جونم افتاده که نکنه نشه و اینجوری قبول نکنن و فلان . الان نمیدونم خوشحالیم واقعیه یا شکّم؟
(۱)یک فریم از تنهایی اینه که نتونی خوشحالیتو با والدینت در میون بگذاری چون شوک براشون مضره . حتا نتونی پایلن رابطت رو بهشون بگی و مجبور باشی هشتصد و نود و سه تا دروغ ببافی که غصشون نگیره .
(۲) امروز در عاجزانه ترین حالتی که ممکن بود از خدا کمک خواستم؛ شب دیدم راه رو هموار کرده . هیچوقت انقدر زود ارزوی بزرگی برآورده نشده بود( شده الان؟)
گیجم . خدایا خیلی گیجم. ای حبیب من 💙
- ۰۲/۰۷/۰۳
- ۳۸ نمایش