پراکندهنوشت ۲
بنام خدا
۱. رفتیم عروسی و برگشتیم. با مهدی رفتیم تایباد و به بقیه پیوستیم. ساعت ۸شب رسیدیم تالار؛ ۳۰ثانیه بعد اینکه نشستیم، برامون شام آوردن. پوکر شدیم و تعجب کردیم. متوجه شدیم آداب و رسوم مردم جنوب خراسان اینجوریه که در عروسیها، بین ساعت ۶ونیم تا۸ شام میخورن و یک عده میرن و بقبه که میمونن شروع میشه مجلس. خیلی عجیب بود. موزیک پلی شد و تعداد افراد زیادی اومدن جنوب خراسانی برقصن . رقصشون شبیه رقص سماعه. چرخهای ادامه داری که حتا نگاه کردنش، سرت رو گیج میکرد. بعدش آهنگ افغانی پلی شد. نزدیک نیم ساعت همشون افغانی رقصیدن. فاصله با هرات ۲ونیم ساعته! تااینجا از اومدن به عروسی تقریبا پشیمون بودم چون خوش نمیگذشت.یهو دیجی گفت دوستای داماد از دانشگاه اومدن اهنگ فارسی ۶.۸ بخونیم. شروع شد و منم برای تخلیه انرژی و بیشتر از اون از سر کنجکاوی که ایا هنوز هم میتونم نخورده بالا باشم یانه؟ رفتم وسط. پاندا و مهدی و صدیق رو هم کشوندم وسط و تا آخر عروسی رقصیدیم. کت مهدی سفید بود و بقیمون مشکی. نشوندینش روی صندلی و ما اطرافش ایستادیم و عکس یادگلری ای گرفتیم که سوژه شد:))
افتر پارتیشون شبیه نفخ صور و قیامت بود . پناه بر خدا :))
۲. گوشتم زیر دندونشونه و هیچی نمیگم اما خاک بر سرتون که اسمتون رو استاد گذاشتید. میگم چرا اسم فلان استاد روحدف کردی اسم این بی ناموس حرومزاده رو گذاشتی در پروپوزالم؟ میگه بعضی تصمیما از طرف خودم نیست محبورم. حرومزاده ترینی دکتر فلانی. خدا نگدره از جنایاتت.
۳. کمترچیزی به اندازه ی حقه بازی،برام حال به هم زنه.
۴. از درس خوندنم راضی نیستم . چندروز وقتم گرفته شد.
۵. مریض اطفالم یک دختر گوگولی و ریزه میزه ی ۵.۵ ساله بود. مامان و باباش جفتشون اومدن موقع معاینه و نگران بودن. پرسیدم تغذیش شیر مادر بوده یا شیر خشک؟ مامانش یواشکی گفت بچه رو به سرپرستی گرفتیم. این سومین موردی بود که چنین بیماری داشتم و جالبه هرسه تاشون، پدرومادر با هم اومدن معاینه و کلی نگران بودن.
۶. نمیخواستم کارش رو قبول کنم چون اولین بار بود میومد دندونپزشکی و سنش خیلی کمه و کار کردن براش خیلی سخته. استاد گفت تو ترم آخر هستی و نمیخوای یکم چالش تجربه کنی یعنی؟
گفتم من عاشق چالشم ولی بخش اطفال نه راستش:)) گفت غلط کردی باید همین رو بتونی مریریت کنی. بنابراین زین پس شنبه ها باید دندونای دنیا خانم رو پالپکتومی و روکش کنم.
۷. بارون بیاد کاش. کاش بیاد تا دوباره احمدآباد تا خوابگاه رو پیاده بیام و خیس بشم. کاش
۸. تایباد پر از افغانه. روزی هزارتا افغان رو در بیمارستان تایباد واکسن میزنن، اموزش بهداشت میدن و میفرستن افغانستان. میان تایباد و کلی نون میخرن و رب و ابلیمو و.. میخرن و میبرن. با افتخار میگفتن خدا طالبان رو حفظ کنه امنیت رو برقرار کردن.
باورش سخته ولی با چند میلیون میتونی یک دختر افغان رو از خانوادش بخری! میگفت چندتا بچه داری؟ گفت چهارتا بچه دارم و اسم بچه هاش رو گفت که همه مدکر بودن.بعد پرسید چندتا دختر داری؟ گفت سه تا. دخترهارو جزو بچه هاش حساب نمیکرد. این رو فقط در کتابا دیده بودم .
۹. بیخیال.
۱۰. میو[ی مظلومانه] . امروز سرم شبیه مغازه ی صافکاری بود.انگار یکی مدام چکش میزد.این حجم از سددرد بی سابقست.
۱۱. توی کافه گلپا میخوند " پس از تو نمونم برای خدا، تو مرگ دلم را ببین و مرو"
اشک از چشمام اومد😐 خب چرا باید اشک بیاد؟ چرا چراچرا چرا؟
- ۰۲/۰۷/۰۷
- ۴۰ نمایش
خب با توجه به تاریخ مطلبی که نوشتی احتمالا الان سردردت خوبه ، درست میگم؟