گاه نوشت های یک بامبوی خوشحال

آخرین مطالب

13دیماه-

چهارشنبه, ۱۳ دی ۱۴۰۲، ۰۸:۰۷ ب.ظ

۱. بالاخره بخش اطفال تموم شد :) درواقع دیگه هیچ بخشی ندارم . هییچ :)) 

واقعا کار کردن برای اطفال مقدار زیادی علاقه میخواد. واقعیت اینه که من دستام بزرگه و خیلی سخته توی دهانشون بخوام کاری انجام بدم!  شنبه امتحان پایان بخش اطفال که شفاهی و سخت هست در پیش دارم تا بتونم نمره ام رو بگیرم .

۲. طلاق، طلاق، طلاق!

پرده اول: مادر بیمار اطفالم ساعت ۷ونیم دخترک رو میاورد داتشکده و میرفت دادگاه و دوسه ساعت بعد میومد دنبال این وروجک مظلوم. دادگاه واسه طلاق از همسرش.

پرده ی دوم: گفتم این استاد اطفال واقعا باشخصیت و دلسوزه . فقط گاهی خیلی موودیه؛ گفت میدونی چهارماه پیش طلاق گرفته از شوهرش(که اونم استادمونه)؟ 

پرده ی سوم: خانم مهندسی قراره بخشی از کارهای نرمافزاری پایان نامه ام رو انجام بده. چند روزه هرچی زنگ میزنم و پیام میدم جوابم رو نمیده. از اشناهاش میپرسم میگن طلاق گرفته و حالش خوب نیست .

پرده ی چهارم: هم روتیشنی شیرینی ازدواجش رو آورده بود. استاد گفت" تو چرا ازدواج نمیکنی؟ فقط تو موندی" در ذهنم پرده های اول و دوم و سوم مرور شد و گفتم استاد، مردهایی مثل من و نیچه نباید ازدواج کنیم و همه خندیدیم :) 

۳‌. ولی حوالی ۲۷ سالگی سن خیلی عجیبیه! برای یک سری کارا زوده، برای یک سری کارا دیر!

۴. کاری به بقیه ی بخشها ندارم اما گروه اطفال، اندو، ارتو و رادیوی دانشکده ی مشهد واقعا تاپ ترین، باسوادترین، باشخصیت ترین و با وجدان ترین اساتید کشور هستند. خوشبحال هرکسی دانشجوشون بوده باشه.

۵. جستی زدم به کلینیک درد و دیدم دکتر جوادزاده به شیوه ی خاص خودش داره از بیمار شرح حال میگیره. گفت مرد جوان تشخیصت چیه؟ گفتم سندروم هک . خوشحال شد و برام دعای خیر کرد. دکتر جواد زاده ۹۳سال هستند و جزو بهترینهای تشخیص در دنیا . با اون سن چنان مرتب و اتوکشیده و سرحال هست که من رو یاد پیری های خودم انداخت:))

۶. درس خوندنم مطلوب نیست چون درگیر امتحانات و بخشهای مزخرفی هستم . انتحانات کم انگیزم کردن. 

۷. استادم سمت گنده ای گرفته و احتمالا بتونم از طریقش طرحم رو با شرایط بهتری بگذرونم اما هنوز در جنگ و دعوای همیشگی با خودم هستم که به کسی امیدنداشته باش جز خدا. درسته میونم با خدا خوب نیست ولی بازهم حالم بد میشه بخوام به دیگری دل ببندم که بهم لطف کنه. 

۸. فکر اینکه بعد ۷سال باید چندین ماه رو با خانوادم بگذرونم خیلی به من لضطراب میده.

۹. با اینکه نباید، اما امشب رو استراحت میکنم تا جون بگیرم. چاره ای نیست و به حضرت شکم و تن پروری میپردازم.

 

 

  • بامبوی خوشحال

نظرات (۱)

حسودیم شد دیگه بخشی نداری. باید احساس رهاییِ قشنگی باشه :))

برای من دو ماااااه زنان مونده هنوز و دلم میخواد بمیرم ولی دیگه اینترن نباشم!!!

 

انقدر به جون اطفال غر نزن. آدم از هرچی بدش بیاد سرش میاد، یهو دیدی چرخید و چرخید و چرخید و تو کارت در آینده مربوط به اطفال میشد🤣

 

پاسخ:
خیلی خوبه😁 خداصبرت بده:)
ایشالا آزادی قسمت همه

شت تصورشم زجرآوره😂 از اطفال فقط بیماران کلفت رو دوست دارم و کلی دوست دارم😍
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی