3 شهریور چهارصد و 3
۱. بالاخره دیشب تونستم نفس راحتی بکشم. بیمارم امد و اون وسیله ی نوک تیز رو از طریق مدفوع دفع کرده بود سرانجام. هیچوقت فکر نمیکردم روزی برای تخلی دستگاه گوارش کسی، خوشحال بشمد. مادرش بسیار آژیته و طلبکار بود اما بحث کردم و اجازه ندادم آش نخورده و دهان سوخته بشه. نهایتا یک تومن تخفیف دادم بهشون فقط .این ۹ روز بسیار سخت بود. با اینکه شیطنت خودش بود اما بسیار نگرانش بودم.
۲. برای اولین بار در محل طرحم عصبانی شدم و پیرمرد بیشعوری رو از اتاقم انداختم بیرون. بعدش عذاب وجدان گرفتم و پیرمرد رو پیدا نکردم که بابت رفتار نامناسبم عذرخواهی کنم. البته تقصیر خدش بود. گفته بودم ۸۰ دقیقه طول میکشه تا دستگاه وسایل و تجهیزات رو استریل کنه. در این بین داد و بیداد و توهین کرد و من هم استانه ی عصبانیتم پایین بود و رفتار ناشایستی داشتم.
۳. ماشینم رو فعلا پلاک نزدم و پلاک مشهده فعلا. در حال رانندگی در شهر بودم که قسمتی رو اشتباها خلاف رفتم. یکی از معترضین گفت: " مشهدی خرسوار" :))
۴. انگار وقایاز کسی خوشت میاد رنگها، رنگی ترن. دندونا آسونتر در میان. پرنده ها جیک جیکشون اهنگین تره. ته دیگا خوشمازا ترن و ماستهایی که درست میکنی، سفت تر.
با این حال، میترسم. از اینده ی نامعلوم میترسم.
۵. دو-سه هفته است که هیچ وبلاگی رو نخوندم و دلم تنگ شده برای نوشته های گوناگون وبلاگی ها که خوندنشون لذت بخشه .
- ۰۳/۰۶/۰۴
- ۶۵ نمایش
۱-حستون رو درک میکنم ، درست وقتی میشنوم با خودم میگم نه محاله فلان چیز رخ بده که به خاطرش ذوق بزنم دقیقا رخ میده تا به آدم نشون بده هیچ غیر ممکن نیست 😂.
۲-میتونید در عوض براش صدقه یا یک کار خوب بکنید تا روی وحدانتون سنگینی نکنه.
من هروقت ناراحت میشم به چیزی فکر میکنم که دوست دارم . ولی خواهرم معتقده باید به چیز بدتر و غم انگیز تری فکر کنی تا بهتر بشی . استدلالی که براش داره هم اینه =منفی در منفی مثبت :))
۴-به خبر دسته اولی که به تازگی بدستم رسید توجه تون رو جلب می کنم بامبوی عزیز شما دچار پدیده هجوم رنگها شدید تبریک میگم
هورااا.
پ.ن: بد به دل خودتون راه ندید . این جور مواقع باید منتظر باشید زمان بیشتری بگذره . همونطور که غذای های خوشمزه با حرارت کم و مدت زمان زیاد خوب جا می افتند ، عشق های دلچسبم نیاز به حرارت ملایم و زمان نسبتا طولانی و متناسبی دارن ، مگه نه؟ 😉