طرحدونی شماره ی ۳
۱. بعد اینهمه سختی هنوز هم مشکل دارم سر اینکه از بیمار در کار شخصی خودم، هزینه ی درمان رو دریافت کنم و آزارم میده . انگار نه انگار که اینجا مطبه و انگار نه انگار که خودم نیاز دارم و البته مزد کارمه . روزی چند صد تومن کمتر میگیرم از بیمارا و امروز مدیر کلینیک تذکر داد .
۲. دختر کنکوری ای به درمونگاه اومده بود که فکش در رفته بود. فکش رو جا انداختم و امروز دوباره اومد که فکش در رفته . بحثش مُفصله اما دلیلش استرس بود .دوهفته دیگه کنکورش بود و ارجاع دادم به روانپزشک. حیف که نمیشد وگرنه دلم میخواست بگم ته این راهی که داری میری من ریدم دختر جون. خبری نیست .
۳. ساعت حوالی ۲۳ است و تازه رسیدم روستا. هوای اینجا فوقالعادست. هنوز کولر روشن نکردم و شبها انقدر سرده که باورش سخته. ذره ای توان ندارم و احتمالا گرسنه بخوابم. با این حال همچنان کار تنها پناهمه. به قول سریالای بی مزه ی صدا و سیمای ج ا، من با کارم ازدواج کردم.
۴. تجربه ثابت کرده، بیمار هرچقدر گولاخ و گنده و ترسناک تر، ترسش از دندونپزشکی بیشتر :)
گنده لات منطقه که کلی نوچه داره برای کشیدن دندونش اومده بود . طوری موش شده بود و از امپولم میترسید که باورنکردنی بود . دلخوشیم اینه که امپولام درد نداره .
۵. اولین خراب کاری دوران کاریم امروز رقم خورد و خیلی ناراحتم. دندون شیری دخترکی رو میکشیدم که کولی بازی در آورد و جوانه ی دندان دائمیش آسیب دید احتمالا. بلافاصله خودم رو بیمه ی مسئولیت کردم و امیدوارم رقم نخوره دیگه.
۶. دیگه واقعا حالم از دندون کشیدن به هم میخوره. انگشتام زبر شده و تاول زده از بس دندون
کشیدم در روستا. میتونم بپیچونمشون و چندتا بیشتر نکشم اما عذاب وجدان میگیرم. دیگه طوری شده هر دندونی زیر یک یک دقیقه و خیلیها زیر ۳۰ ثانیه در میان .
۷. از استانی که هستم راضیم اما دلم برای مشهد تنگه. محیط کوچک علیرغم خوبیها و زیباییهاش، برای من کافی نیست و نمیتونم رشد کنم. دقیقا یکسال دیگه مونده که برگردم .
۸. نوبتام در کلینیک تا بهمن پر شده و با این حال هنوز در کیس سلکشن لنگ میزنم. اینکه به هیچ مریضی نه نمیگم خوب نیست. باید مریض های آسون و خاص رو انتخاب کنم و بقیه رو رد کنم اما هنوز نمیتونم .
۹. تا عمر دارممدیون اساتیدم هستم . دانشکده دندان مشهد واقعا در بهترین سطح هست. کارهایی رو به ما آموختند که دندونپزشکای اینجا حتا نمیدونند.
۱۰. نمیدونم چی شد اما تنفرم از اطفال فروکش کرد و کلی کار اطفال میکنم و دیگه اذیت نمیشم و اتفاقا حال میده سربه سرشون میزارم حین درمان .
۱۱. کودک همسری در روستا واضحه. دختر ۱۷ ساله بچه ی دوساله داشت و شوهرش ۳۳ سال بود.
۱۲ . به عروسی مردم اینجا دعوت شدم و متفاوت ترین عروسی عمرم بود. لباس محلی شون رو پوشیدم و رسومشون رو به جا آوردم. حس کردم سرخپوستم .
۱۳. گیلاس تموم شد و فصل شاتوت و زردآلوئه . نمیدونم بخاطر زندگی در شهر بزرگه یا چی اما هنوز هم متعجبم که مردم چقدر مهمان نواز هستن و انقدر میوه و.. برای من میارن.
۱۴. شوخی روستاییا اینجوریه که فلانی خواب بوده و دوستانش به پلکهاش چسب قوی زدن:))
آورده بودنش درمونگاه و پزشک مرکز فرستادش شهر.
۱۵. طبیعت اینجارو باید با معشوقه قدم زد و حرفهای واقعی زد و در آغوش کشید تا دنده های یکی بگه تق و بشکنه.
- ۰۳/۰۴/۱۰
- ۹۲ نمایش
اینقدر این پست قشنگ بود اینقدر روح نواز بود که حیفم میاد با کامنتم آرامشش رو به هم بزنم...
روحت زیباست و زیبایی ها بهش جذب میشن، راه اومدنت با بچه ها هم نشانه ی خیلی مهمیه و داره به ما میگه که دیگه وفتشه که درخت دلت گل کنه!....معشوق خیلی چشم انتظاری داره می کشه ها...بهانه ی دوری و دیری هم قبول نیست! مورد داشتیم دو سال اول فقط با هم چت کردند! ....کافیه بخواهی....راهش باز میشه. کاملا علمی میگم
از سرخپوست شدنت هم خیلی خیلی استقبال می شود.
نمی دونم هرگز به علم فیزیک علاقه ای داشتی یا نه...یه کتاب دارم می خونم که حرفهای شبه علم و به ظاهر انگیزشی که ممکنه این ور اون ور به گوشت خورده باشن رو کشیده توی سرنگ علم فیزیک و تزریق می کنه به عمق آگاهی و ایمان آدم
بعد از اینکه بستمش عمیق گریه کردم ...عمیق تر از همیشه