ادامه
بالاخره آدرس وبلاگ رو تغییر دادم تا مزاحم ها بخصوص "او" نتونن بخونن چرتو پرتهام رو .
بعنوان آخرین تلاشم، به دوستش پیام دادم و گفت نه حسی نداره و داره خوب میشه و من خیلی خوشحال شدم . آدم خوبی بود ولی برای من نبود. درواقع خوب بودن، کافی نیست. بچه سوسول بود و نمیشد بهش تکیه کرد بااینکه آدم خوبی بود.
دیگه برای هیچ رابطه ای انگیزه ندارم و این برای هفت پشتم بسه ولی اگه یه روزی بخوام وارد رابطه بشم، اولا وارد رابطه میشم و به ازدواج فکر نمیکنم تا حداقل یکسال آشنایی، دوما آدم مستقل و قوی ای رو انتخاب میکنم، سوما با هرنوع سنتی بودن و اولترا مذهبی بودن همانند سانتی مانتال و روشنفکر، دوری میکنم. آدم متعادل خوبه .
این رابطه خیلی برام درس داشت. خیلی اذیت شدم. خیلی کوتاه اومدم. خیلی سختی کشیدیم. تهش؟ ازم طلبکار بود. من حوصله ی پدرومادری که بخوان حساس باشن و دخالت کنن و .. رو ندارم. حقیقتا هنوز هممعتقدم که ما خیلی میتونستیم زوج خوشبختی باشیم و هیچوقت نمیتونم فزاموشش کنم. تمام مشکل ما پدرش بود که تمام و کمال رابطمون رو بخ فنا داد.
رابطه های دیگه، چندین ماه با شناخت کامل میگذره و وقتی میبینن چالشی ندارن، وارد مرحله ی بعد میشن یعنی ازدواج. بااینحال تاآخر عمرشون چالش رو باهم خواهند گذروند و درواقع ازدواج قراردادیه که طرفین برای باهم حل کردن چالشها میبندن.
وای به حال رابطه ی ما که کلا خودش چالش بود :)
مجددا به اهنگ درندشت محسن یگانه گوش جان میسپریم:)
بقول گمشدگان:
" جدایی، یک شکلی از شروعه.
جدایی از یه شغل، از محل زندگی، از دوست.
پایان هایی که آغاز ما هستن."
- ۰۲/۰۵/۱۳
- ۲۵ نمایش