گاه نوشت های یک بامبوی خوشحال

آخرین مطالب

ابان۴۰۲

سه شنبه, ۳۰ آبان ۱۴۰۲، ۱۰:۰۹ ب.ظ

۱. آبان ۴۰۲ در کل ماه خوب ولی سختی بود. خسته شدم اواخرش رو. با تعطیل شدن کتابخونه مرکزی، ایزوله ی فردیم شکسته شد و در معرض کلی آدم و جمع نه چندان مفید قرار گرفتم . چیزی که سمه. نمیدونم من خسته تر شدم یا واقعا این کتابهای اخیر سخت بودن؟ 

همچنان پایان نامه ی لعنتی هست و تموم نمیشه. ۴۰ درصدش مونده و نتونستم به چالشم کاملا عمل کنم چون سامانه پکس دانشگاه خرابه! 

همچنان بخش اطفال زجر میکشم و متنفرم. چیزی که تنفرم رو هزار برابر میکنه تاخیر و دیر اومدن بیمارانه! انگار خونه ی عمشونه که بجای ۱۱ونیم ۱۲ونیم میان. تنها دلیل اینکه تحمل میکردم تاخیرشون رو این بود که بچه های همکاری بودن. دوهفته ی دیگه کارشون رو تموم میکنم و دیگه قبولشون نمیکنم. مطب شخصی نیست که هروقت دلتون خواست بیاید. مخیط آموزشیه و تنظیم وقت برای کسی مقدور نیست. متنفرم از اطفال. من رو قبول کنید، سوگند میخورم  برای هیچ طفلی کار نکنم . اصلا توی مدرکم بنویسید فاقد صلاحیت برای امور اطفال ولی ولم کنید. دیوونم کردید همتون. 

۲. روزی چندین تومن پول نذر امام رضا میکنن اما حتا یک نفر هم پیدا نمیشه یک وعده صبحونه برای بچه های مدرسه ی ام البنین تدارک ببینه؛ باورش سخته اما بعضیا شاید همون یک وعده رو دریافت کنن طی روز. 

۳. یه ادمایی با سهمیه رزیدنت شدن که پناه بر خدا:)) کاش یکذره به خدایی که میپرستید ایمان داشتید . یک ذره انسانیت داشتید مثلا. کاش میشد همتون رو کنسرو کرد و به شیر و گرگ های باغ وحش هدیه داد. لعنت به خودتون و اعتقاداتتون و استایلتون. 

۴. منو دریاب. مثل دارکوب که تنه ی درخت رو. مثل گیره ی روی رخت. مثل لثه که دندونو.

۵.  ۴ ماه دیگه عیده:))

  • بامبوی خوشحال

نظرات (۱)

چه کار خوبی کردی که بیشتر پستهات رو رمز دار کردی و الا امشب بیدار می موندم تا صبح

پاسخ:
ای بابا :))

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی