گاه نوشت های یک بامبوی خوشحال

آخرین مطالب

درهم

دوشنبه, ۱۴ اسفند ۱۴۰۲، ۰۷:۴۲ ب.ظ

شرایطم انقدر درهم شده که تتمه امید باقی مونده رو با تن نحیفم محکم به آغوش کشیدم و غولی از نشدنها و موانع و ناامیدی ها سعی دارند چاقوشون رو فرو کنن و ناک اوت بشم. به خودم قول داده بودم تا روز آخر کم نیارم و امیدوارم همینطور باشه . ولی به شرطیکه روح و جسمم همراهیم کنند و رفیق نیمه راه نباشن. که مجبور نباشم بخاطر روانم بیخیال همه ی ارزوهای دور و دیر بشم . محصور وضعیتی چرک و تاریک شدم و روزگارم بوی گربه ی مرده میده و شبیه فحش خواهر-مادره. در اولین فرصتی که پولی به دست بیارم یک اره برقی تیز میخرم و هرکسی که گفت " زیادی بدبین و تلخ و منفی نگری" رو در سه مقطع ساژیتال، اگزیال و کرونال ببرم و جغور بغورش رو نذر کلاغهای سیاهپوش گرسنه کنم.

  • بامبوی خوشحال

نظرات (۳)

اگه منم جز اون اره برقیه به حساب نمیام بگم " برای یه سامورایی همه جا ژاپنه و تو حتما میتونی" و پست رو از همین گوشه کنار ترک کنم...

پاسخ:
ممنونم :)) خدا از دهانت بشنوه 🤩

جغور بغور نذری میقولی؟

اون سه تا مقطعی که گفتی ....آخ آخ آخ

دیگه کامنت نمیدم ....ینی امروز دیگه کامنت نمیدم

امیدوارم 

عمرم به خوندن وبلاگت قد بده

چه حس باشکوهیه 

 

امروز چنان مستم از باده ی دوشینه

تا صبح قیامت هم هشیار نخواهم شد

به خدا می سپارمت 

پاسخ:
چرا من متوجه نمیشم داستان چیه ؟ 

نه دوربین مخفیه نه آشنام

صرفا یه زن میانسال هستم 

از اینجا رد شدم

شاد شدم 

بگم سرمست واقعی تره

موفق باشی

جدی نگران نباش هیچ جوره بیرون نمی شناسمت و با هفت پشت آشناهات هم احتمال آشنایی ندارم.

پاسخ:
خب اگه اینجوریه عالیه :)) و ممنونم از گرمای خواهرانه ای که برای من روانه میکنی 🤩
باعث افتخارمه . امیدوارم همیشه ببینم پست و نظرات گرمت رو . من عاشق دوستان وبلاگی هستم ‌.
 راحت باش لطفا و جسارت‌ و‌گارد من رو ببخشید 
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی