گاه نوشت های یک بامبوی خوشحال

آخرین مطالب

دورِ کند

چهارشنبه, ۱۶ اسفند ۱۴۰۲، ۰۳:۰۳ ب.ظ

۱. خیلی بد عصبانی شدم و کارهای ناخوشایندی کردم . پشیمان هم نیستم. بعضی اوقات نمیشه محترمانه رفنار کرد با بعضیها. نمیشه احترام بزرگتر رو نگه داشت گاهی اوقات اگر خودشون سعی در حفظ این احترامه نداشته باشند . خوبیش اینه حسابی تخلیه شدم . دیدم جونی نمونده برام؛ کتابها رو ریختم توی کولم و بعد مدت خیلی زیادی رفتم شهر خودم. خونمون شبیه کاروانسرا بود. حدس میزدم البته. کمی خرید کردم و به خونه باغ امدم. تا عید فطر اینجا فقط پرنده پر میزنه. هیچکسی نیست و هوا سبکه. آب و برق داره و گاز نه. بخاری نفتی و هیزمی و برقی هست‌. سرم درد میکنه ولی ایرادی نداره. نیاز داشتم راه برم و بگردم. برم بین سپیدارها و سرم رو نود درجه خم کنم تا نوکشون رو ببینم. چوب انگور بسوزونم و از بوی آتیشش مست بشم. شکوفه های بادوم و زردآلوها رو سرما زده و با نگاه کردنشون یاد چیزهایی میفتم. کمی گشتم و گل سنگ و لاله و بنفشه دیدم . زیاد نمیتونم اینجا بمونم اما برای مدتی باید سعی کنم به طبیعت بپیوندم و آرام باشم . 

۲. زنها به طور کلی موجودات خیلی بهتری هستن. گاهی گرهی که چند نره غول با چنگ و مشت نمیتونن باز کنند رو ، یک زن با لطافت و زنانگی خودش به راحتی باز میکنه . استادم تونست گندی که زدم رو بشوره.  بی دلیل نیست که شاعر میگه " دخترا خیلی آس هستن، انسانای خاص هستن" . 

۳. اینکه گاهی اتفاقی میفته و میگی حس ششمم بهم گفته بود چنین چیزی رو، در واقع حس ششم نیست. اورثینک زیاده که ذهنت همه ی حالات مختلف رو بارها بررسی کرده و درگیرش شدی .

۴. نمیدونم چند درصد لوند بودن به زیبایی و چند درصدش به رفتار یک شخص بستگی داره ولی بعضیها خیلی لوند هستند حتا با ابروهایی کلفت تر از خمینی .

۵. بعد مدتها کافه ی نیما رفتم . دخترکی تین عیجر با موهای کوتاه آبی با صدای خوشی به زیبایی مینواخت و میخوند : 

I'm not single
I'm just dating myself
No one knows me better
And it's better for my health
I'm fine
Me  myself and I
Putting in the time 

  • بامبوی خوشحال

نظرات (۱)

چقدر قشنگ 

کنجکاو شدم شهر خودتون چرا کسی نبود از خانواده

دکتر باید امسال برای داشتن عاشقهای بسیار خودتو آماده کنی 

حتی اگه وقت نداری حتما پیگیر شو که چه طوری میشه این همه عاشق داشت و از راه راست زندگی منحرف نشد

نه نیازی به طالع بینی هست نه حس ششم

وبلاگت عین کف دست نشون میده که سرنوشتت توی عشق شبیه سلبریتی هایی میشه که با وجود عاشقان بسیار همیشه تنهان

برای این وضعیت هر چه زودتر آماده شو

پاسخ:
خونه نموندم دیگه . رفتم باغ و تنهایی گذروندم.
بیخیال واقعا 🤣🤣🤣
چه سرنوشت غم انگیزی :((
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی