سالِ ۲
۱. این سالی که در حال پایانه، سال خاصی برای من بود. سالی بود که مشت و لگد های بسیاری خوردم . ۴۰۲ از اون سالها بود که اگر عمری باشه حتما در روزگاران بعد، ازش یاد میکنم . مشت و لگد خوردم، ته کاسه ی امید رو لیسیدم و لنگان و مجروح و خسته ادامه دادم . مطلقا هیچ چیزی طبق برنامه ریزی های معمول (و نه ایده آل ) پیش نرفت . کلا امسال برای من سرکنگبین صفرا فزود . دیگه خسته تر (و احتمالا پوست کلفت تر) از اونی هستم که ناراحتشون باشم. فدای سرم که رابطه ام کار نکرد، فدای سرم که استریت نشدم، فدای سرم که از کار کلینیکی و درآمد خوب گذشتم. فدای سرم که دوتا پایان نامه من رو تا حد جنون رسوندن و هنوز تموم نشده. فدای سرم که از دوستانم و از کوه و طبیعت و کتاب و شعر دور شدم. فدای سرم که اعتماد به نفسم مثل سیگاری دود شد . فدای سرم. تنهاتر از همیشه شدم و البته با خودم دوست تر. یکجایی هست که چاره ای نداری جز اینکه خودت رو بغل کنی و قربان خودت بری. خودِ افتادم رو بلند کردم. میگفت "فقط یک اُفتاده شکوهِ بلند شدن رو میفهمه" .
سال سختی بود ولی نه سخت ترین.
۲. من رسیدم به جایی که مواردی رو به عنوان تقدیرم پذیرفتم و بیخیال دستوپا زدن بیهوده در مقابل چیزایی که از کنترلم خارجه شدم.
مجبور بودم و مغلوب .
در دنیا و زندگی من خواستن(و خاستن) توانستن نبود . خواستن من برابر روزگار، طبیعت سرنوشت، خواست خداوند یا تصادف بی ارزش بود.
میگفت "یک جایی از بلوغ روانی، ظرفیت پذیرش تقدیره بی گلایه و تلخی و تن دادن به چیزی که بهت مقدر شده با لبخندی؛ چرا که نیک یا بد این سهم توئه از زندگی" . و منم تایید میکنم اجبارا و ناچارا.
۳. برای سال جدید هدف و چشم انداز خاصی ندارم. خوشحالم بابت نو شدن سال البته ولی احتمالا " روز به روز" برم جلو کمتر اذیت باشم یا لااقل راحت تر کنار بیام .
- ۲ نظر
- ۲۷ اسفند ۰۲ ، ۲۰:۲۹
- ۸۳ نمایش