روز چهاردهم
۱. اگه بود، ۵شهریور تولدش بود. ولی نموند و دل شکوند و رفت و روز به روز بی انصاف تر و طلبکار تر شد از منی که مثل جون خودم دوستش داشتم و دارم!
سه روز دیگه ازمون جامع داری و امیدوارم به خوبی بگذرونه.
اولین تجربه ی عاشقی بود و چقدر هم دوستش داشتم. و هرچقدر دوستش داشته باشی به همون میزان هم دلت میشکنه!
دیگه آدم سابق نشدم راستش.
سرپا شدم ولی خیلی فرق کردم.
هنوز که هنوزه دلم به اندازه ی سرسوزن میشه براش ولی نیست و قرارهم نیست که بیاد. منطقم کنار اومره ولی دل لعنتیم کوتاه بیا نیست. از ته وجودم آرزو دارم بتونم فراموشش کنم .
۲. امروز نتایج رزیدنتی ۴۰۲ اومد و من کتابخونه مرکزی بودم. اشک ریختم و تموم بدبختیایی که از بچگب تا امروز گذروندم از جلوی چشمام گذشت و از خدا خواستم کمکم کنه سال بعد این موقع من هم خوشحال باشم و به آرزوی دیرینم برسم.
۳. پایان نامه رو خیلی میترسم نتونم جمعش کنم و وقت زیادی ازم بگیره.خدا خودش کمکم کنه.
۴. برگشتم به اتاقم و فکر کنم ساسها زنده اند. شبها که برمیگردم اتاق، به بدنم سرکه سیب میمالم و میخوابم که نیشم نزنند! :))
۵. یک مینی پرسو خریدم که در کتابخونه دیگه پول قهوه ندم و خودم درست کنم.
۶. استاد مشاور گفت تو واقعا فوقالعاده آموزش میدی:) فکر کنم هفتصدمین نفریه که بهم گفته اینو. کاش میتونستم به آرزوم برسم و استاد جراحی بشم .
۷.اتفاقی با دکتر ریس زاده آشنا شدم و زن مهربان و دلسوزی بودند. گفت همه این چیزارو داری با هم منیج میکنی میدونی بخاطر چیه؟ بخاطر نیروی جوانیه . حس خوبی گرفتم چون یادم رفته بود چقدر بار روی دوشمه!
گفتتند شرایطت از من که سخت تر نیست! با دوتا بچه ی کوچیک خوندم و رادیومشهد قبول شدم! گفتم آره واقعا نیست. گفتند واسه خودت ددلاین تعریف نکن. گفتند از لحظه ای که شروع میکنی به خوندن، همه ی چیزها و کسها و اتفاقات و.. بسیج میشن که بهت ثابت کنن که نمیتونی و تنها کسی که باید بگه آره خودتی.
۸. ترم آخری قراره از خوابگاه بندازنمون بیرون و احتمالا راهیمون کنن خوابگاه خودگردان. خاک بر سرتون که انقدر احمقید. مهم نیست واقعا برای منی که ۱۱ترم اینجا بودم.
۹. عملا تنهایتنهای تنها هستم. خیلی روزها حتا یک کلمه هم صحبت نمیکنم چون کسی نیست که حرف بزنم :)
۱۰. مشاور گفت تو دیر اعتماد میکنی، معلومه که دیر هم فراموش میکنی!
۱۱. نهارم رو بیمارستان امام رضا میخورم و با اختلاف گندترین غذای بیرونیه که میخورم. بد مزه و خراب. تا اول مهر مجبورم بخورم ولی.
۱۳. فصل ۱۷ پیترسون یعنی عفونتهای ادونتوژنیک پیچیده انقدر سخته که حتا یک کلمش روهم متوجه نمیشی. کاش نویسنده ی این چپتر رو میتونستم با بیستوری شماره ی ۱۱ بکشمش.
۱۳. میو .
- ۲ نظر
- ۳۱ مرداد ۰۲ ، ۲۲:۱۵
- ۴۰ نمایش