عنوان نمیخواد
یک هفتست هیچی درس نخوندم و درگیر خودخوری و امتحانات مزخرف و عصبانیت بودم.
از مزخرف بودن امتحانات همینقدر بگم که باید حفظ! میکردم که لیزر دیود فلان برند در فلان طول موج چه غلطی میکنه. باید تفاوت بروکراسی و تکنوکراتیک رو برای حاکمیت بالینی بلد میبودم .
خیلی عصبانی بودم و تقریبا نمیتونم خودم رو کنترل کنم. رفتم اداره ی تیپاکس و یک ربع انقدر سروصدا کردم و داد زدم و بخث کردم که دیوونشون کردم . حقشونه البته ولی اگر عصبانی نبودم بحای یک ربع یک دقیقه بحث میکردم .
باور نکردنیه اما این استاد انفورماتیک من رو خر خودش فرض کرده و در عین این دوسه ماه مطلقا هیچکاری برای پایان نامم نکرده و هربار که جویا میشدم، دروغ میگفته. امروز از نو، مجددا داده هارو تحویل دادم بهشون. باورم نمیشه! از طرفی زبون دراز و ادعاش هم نگم. حقیقتا اگر با رئیس دانشگاه هاروارد همکاری میکردم اینقدر ادا نداشت .
من خیلی سعی میکنم دین و گرایشات مذهبی افراد رو به رفتارهاشون نسبت ندم. اما هرکاری میکنم یکجوری ثابت میشه که باید همونجوری فکر کنم.
مهتابیای اتاقم مدام چشمک میزنند و مزید بر احوالات من میشن.
متوجه شدم یکی از بچه ها پایان نامه ای با عنوان بررسی میزان پوشش وحجاب خانمهای مراجعه کننده به دانشکده از تاریخ فلان تا فلان رو برداشته.
پاستای خوشمزه ای سفارش دادم و منتظر رسیدنشم. در این احوالات تنها دلخوشیم شکمه که اونم مثل سابق حال نمیده دیگه. قبلا هفته ای یک پاستا میخوردم و الان انقدر گرون شده که باید وام بگیری واسه یکبار پاستا خوردن.
دوای دردمن در رها کردنه اما موفق نمیشم هرچی تلاش میکنم. مغزم کبود شده از ضربات افکار مزخرف. ترکیب رها کردن و کنکوری درس خوندن خیلی سخته .
دلم تراپیست میخواد اما حوصله و فرصت شروع تراپی با کس دیگری رو ندارم. اون قبلی هم حدس میزنم از خیر و از قسمت و ان شالله حرف بزنه و محبور بشم دندوناش رو با انگشتام دونه دونه بِکَنَم.
نمیدونم اما شاید درستش همین بود که منم الکل جور کنم و با کلی دختر و پسر دیگه آخر هفته ها میرفتم ویلای ابرده و طرقبه و غرق فساد میشدم. شاید تهش واقعا همین میمونه؟ به هرحال اینکار هم نوعی در لحظه زندگی کردنه دیگه . کاش خوب بگذره. لااقل زود بگذره. میخوام تکلیف زندگی نکبت بارم رو بدونم. حوصله ی آدمهارو ندارم . کاش میشد برای همیشه رفت توی قطبی، جنگلی، جزیره ای، غاری، کوهستانی چیزی زندگی کرد . یک تئاتری یه بار دیدم که برگرفته از سگ ولگرد هدایت بود. الان چنین حسی دارم. لگدهای متناوب از آدمها و حوادث متفاوت.
- ۱ نظر
- ۲۰ دی ۰۲ ، ۲۲:۱۰
- ۴۵ نمایش